پربازدیدترین ها

سرویس: ویژه کد خبر: 213194 ۱۲:۲۴ - ۱۳۹۶/۰۸/۲۸

بگذاريد با بغض بنويسم

بازی دراز1404:من يك سرپل زهابيم.شهري كه ويراني هاي زيادي را تجربه كرده.از زلزله1100سال پيشش كه تمام شهر را زير و رو كرد و اكثر مردمانش را كشت تا ويراني و كشتار مردمانش در حمله تيمور لنگ به بغداد كه حلوان(سرپل زهاب) را با خاك يكسان كرد و جنگ هشت ساله كه تقريبا چيزي از شهر باستانيم سالم نماند و امروز زلزله7/4 ريشتري كه ما را داغدار شهر و عزيزانمان كرد.

بگذاريد با بغض بنويسم

به گزارش بازی دراز، من يك سرپل زهابيم.شهري كه ويراني هاي زيادي را تجربه كرده.از زلزله1100سال پيشش كه تمام شهر را زير و رو كرد و اكثر مردمانش را كشت تا ويراني و كشتار مردمانش در حمله تيمور لنگ به بغداد كه حلوان(سرپل زهاب) را با خاك يكسان كرد و جنگ هشت ساله كه تقريبا چيزي از شهر باستانيم سالم نماند و امروز زلزله7/4 ريشتري كه ما را داغدار شهر و عزيزانمان كرد.

 

زلزله اخير دو روي سكه را به ما نشان داد.روي اول آوار بود و مصيبت و دردي كه تحملش سخت است و فراموش نخواهد شد.از ويراني دلها و خانه ها تا بغض هايي كه شكسته شد و شيون هايي كه رنگ عزاي كُردها به خود گرفته بود.از گريه مادران بر پيكر بي جان بچه هايشان تا مويه ي بچه ها بر تن سرد پدرها و مادرهايشان.از گونه هاي مادري  كه خراشيده شد و از گيس هاي خواهري كه كنده شد.از ستون هايي كه سرپناه نشدند و بر سر خراب شدند تا سقف هايي كه همه چيز را به هم ريختند. از وحشتي چند ريشتري در تاريكي مطلق بعد از زلزله تا جشن تولدهايي كه طعم شيون و گريه به خود گرفت. از آرزوهاي هيوا، نشمين،اسرين،روژين،آشام،ژوان و همه بچه هاي شهرم كه دنياي كوچكشان كوتاه هم بود.از «لاوه لاوه» هاي بعد از اين مادراني كه كودك ندارند و از «مور» و «دنگ هلاوردن» مادراني كه دخترانشان زنده به گور طبيعت شدند.از قبيله هايي كه يك نفر آنها را به خاك مي سپارد و از عروسك هايي كه كسي نازشان نمي كند.

اما روي دوم سكه مهرباني بود.شايد هارموني باشد يا پارادوكس.نمي دانم.اما هر چه هست قشنگ بود وقتي غم داشته باشي و مهرباني ببيني و ناخواسته لبخند بزني.ما دو گونه گريه كرديم.هم بر مرگ عزيزانمان و ويراني خانه هايمان و هم بر كاروان هاي مهرباني و دستهاي گرمي كه پناهمان شدند.ما مانديم كه كدام گريه براي مصيبتمان است و كدام اشكمان براي سپاس از اين همه محبت . ما فهميديم كه هم وطن بودن يعني هم درد بودن و اين خيلي به ما روحيه داد. در اين چند روز زلزله، وطن در سرپل زهاب و ازگله خلاصه شده بود انگار تمام وطن اينجا بود.با تمام زبان ها و لهجه ها.خونمان براي هم به جوش آمد و فهميديم انسانيت فصل مشترك همه انسان هاست. ما هم بر دست هاي سرد كودكان بي جانمان بوسه زديم و هم بر دست هاي گرمي كه به ياريمان آمده بودند.و اين همان حلقه گمشده اي بود كه سالها فرصتي براي بيانش نداشتيم.

 

من سرپل زهابيم و اين را با بغض برايتان مي نويسم.اشك هاي دو گانه ام را خودت معني كن هم وطن.تو تنها آمدي تا ياريم كني و رنجم را كم كني و من تنها مي توانم در ميان اين همه بغض به تو بگويم.سپاس هموطن عزيزم.