پایگاه خبری تحلیلی بازی دراز ۱۶:۰۲ - ۱۳۹۴/۱۱/۲۲

نگاهی به زندگی شهدای کرمانشاهی انقلاب از زبان خانواده آنها/ از معلمی که یک روز پس از انقلاب به شهادت رسید تا طلبه ای که مشروب فروشی را آتش زد

خانواده شهدای کرمانشاهی انقلاب در گفتگوهایی به زندگی شهدای کرمانشاهی اشاره کردند.

به گزارش بازی دراز، 

فریده کرمی خواهر روحانی شهید حجت الاسلام ذبیح الله کرمی در گفتگو با خبرنگار سرویس دین و اندیشه شبکه اطلاع رسانی مرصاد به بیان خاطراتی از دوران مبارزات شهید پرداخت و اظهار داشت: به یاد دارم در زمان اوج مبارزات در شهر قم زندگی می کردیم. یک روز برای خرید بیرون رفته بودم که هنگام برگشتن دختر آقای خزعلی شنیده بود که ساواک در مدرسه حقانی دنبال برادران کرمی می گردند اما متاسفانه موفق نشدند که این خبر را به مابرسانند.

 

وی در ادامه گفت: زمانی که من به منزل رسیدم شهید کرمی و برادر بزرگترم نصرت الله را دستگیر کردند. حدود 6 ماه آنها را در زندان نگه داشتند و به شدت شکنجه می کردند، شدت شکنجه ها به حدی بود که وقتی لباسهایشان را به ما دادند پوست پشت آنها روی لباسها جا مانده بود.

 

خواهر شهید گفت: در مدرسه حقانی جلساتی را علیه رژیم شاه برگزار می کردند که مسئول آن جلسات شهید کرمی بود. او وقتی به جلسه می رفت مقدار زیادی نمک در جیب خود می ریخت تا وقتی ساواک به آنها حمله کرد نمک را در صورتشان بریزد و دیگر طلبه های هم رزم فرار کنند.

 

وی به دستگیری ها و شکنجه های مکرر شهید اشاره کرد و گفت: در یکی از مبارزات شهید توسط ساواک دستگیر و به زندان منتقل شد. من به همراه پدر و مادرم به ملاقاتش رفتیم. شهید ذبیح اله و تعدادی از طلبه ها که روی چشم هایشان را بسته بودند آوردند و آنجا بود که به ما اطلاع دادند که همگی  محکوم به اعدام شدند. پس از شنیدن ماجرای اعدام ذبیح الله، بلافاصله پدر و مادرم به زیارت امام رضا علیه السلام رفتند و آنجا به امام متوسل شده و خواستار آزادی آنها شدند که پس از یکماه خبر آزادی شهید را به ما دادند.

 

وی به انفجار یک مشروب فروشی اشاره کرد و گفت: قبلا در چهار راه اجاق کنونی یک مشروب فروشی بود. همسرم نوری تبار، شهید کرمی و دیگر همرزمانش 6 ماه آن مکان را زیر نظر گرفته بودند تا بالاخره آن مکان که به جای فساد تبدیل شده بود را شبانه منفجر کردند.

 

وی به پایبندی شهید کرمی به قانون اشاره کرد و گفت: رئیس ساواک قم فردی به نام کامکار بود که بارها ذبیح الله و دیگر مبارزان را دستگیر و به سختی شکنجه می کرد. پس از پیروزی انقلاب او را دستگیر و نزد آقای یزدی، ذبیح الله و نوری تبار آوردند. برادر بزرگم وقتی چشمش به او افتاد قادر نبود تحمل کند بنابر این یک مشت به صورتش زد. شهید کرمی پس از این ماجرا به برادر بزرگم گفت این فرد الان اسیر ما بود شرعا کار اشتباهی کردی باید قصاص شوی یا رضایتش را جلب کنی و بالاخره رضایت او را بدست آورد و این پایبند بودن به قانون از خصایص آن شهید بود.

 

فریده کرمی در پایان گفت: شهید در غرب کشور اعلامیه های امام را توزیع می کرد و چون شاعری کرد زبان بود شعرهای سیاسی او قبل از انقلاب بر نوار کاست ضبط می شد و در میان مردم دست به دست می گشت و مردم را آگاه می کرد. رژیم شاه برای دستگیری شاعر آن نوارها، آن روزها 700 هزار تومان جایزه تعیین کرده ولی هرگز موفق به پیدا کردن او نشدند.

 

شهیدی که در راه تسخیر شهربانی پاوه به شهادت رسید

 

به گزارش شبکه اطلاع رسانی مرصاد به نقل از هزار ماسوله، در راه رسیدن به انقلاب اسلامی و پایداری و ایستادگی مردم در برابر رژیم شاهنشاهی  افراد زیادی به درجه شهادت نائل آمدند.

 

در شهرستان پاوه شهید اسکندر لطفی از جمله کسانی بود که با ایستادگی در برابر رژیم ستم شاهی در پاوه یک روز قبل از پیروزی انقلاب اسلامی در روز 21 بهمن ماه سال 57 به شهادت رسید.

 

فرزاد لطفی فرزند شهید در گفتگو با خبرنگار هزار ماسوله اظهار داشت: مرحوم پدرم در سال 1310 در خانواده مذهبی در روستای ساتیاری از توابع بخش باینگان دیده به جهان گشود.

 

وی ادامه داد: وی به دلیل نبودن امکانات در آن زمان، فقط تا دوره ابتدایی موفق به ادامه تحصیل شد و به دلیل مشکلات مالی و بیماری پدر به ناچار مشغول به کار شد و از روستا به شهر پاوه مهاجرت کرد.

 

وی گفت: پس از آن و رسیدن دوره سنی ایشان به میانسالی، توانست یکی از تجار و بازرگانان منطقه، با خرید و فروش کالاهای اساسی روز در این شهرستان و در استان  شود.

 

وی ادامه داد: شهید در همان ابتدا نسبت به تبعیض در جامعه و فساد دولت شاهنشاهی به صف مبارزه بر علیه حکومت پهلوی روی آورد و در تشکل های ضد رژیم شاهنشاهی، حضوری پررنگ داشت.

 

فرزاد لطفی خاطر نشان کرد: تبعیض و نفرت وی از رژیم شاهنشاهی با افزایش ظلم و ستم رژیم بر مردمان، روز به روز بیشتر می شد.

 

وی گفت: با نمود فعالیتهایی از نیروهای انقلابی بر ضد رژیم شاهنشاهی قبل از وقوع انقلاب، مرحوم پدرم با همراهی این نیروهای انقلابی بر ضد رژیم ستم شاهی در پاوه به پا خواستند.

 

وی افزود: با بروز جریانات سیاسی در کشور و در شهرستان پاوه در سال 57 و با آمدن حضرت امام (ره) فعالیتهای آنان نمود بیشتری پیدا کرد.

 

وی در خصوص نحوه شهادت این شهید تصریح کرد: در 21بهمن ماه 57  گروهی از تظاهرات کنندگان به رهبری حاج ماموستا ملا قادر قادری امام جمعه پاوه جهت تسخیر شهربانی به آن محل رفتند که در آن درگیری بین طرفین پدرم به درجه رفیع شهادت نائل آمد.

 

وی در پایان گفت: از آن شهید والا مقام چهار فرزند به یادگار مانده است که دو پسر و دو دختر هستند.

 

نگاهی به زندگی شهید دانشجو طیبه السادات زمانی

 

به گزارش چشم نیوز،  37 سال از زمان رفتن فرزندش می گذرد، گرد پیری بر چهره اش نشسته، اما هنوز بعد از این همه سال وقتی مادر شهید از دخترش می گوید اشک در چشمانش حلقه می زند و قلبش به تپش می افتد.

 

اگرچه داغ فرزند شاید تلخ ترین داغ ها باشد اما مادر، صبورانه آن را تحمل می کند. آری تحمل می کند و البته احساس غرور و سربلندی در چهره اش موج می زند که توانسته  فرزندی شایسته را تربیت کند تا درخت تناور انقلاب اسلامی را با خون خویش آبیاری نماید.

 

شهید طیبه السادات زمانی موسوی شهید شاخص دانشجویی در 19 آبان ماه سال 1334 در خانواده ای مذهبی و روحانی در روستای گودین کنگاور دیده به جهان گشود. وی یکی از منادیان واقعی حیا و حجاب بود که سرانجام در روز ۱۷ دیماه سال ۱۳۵۷ الله اکبر گویان به درجه رفیع شهادت نائل آمد.

 

مادر شهید زمانی در گفتگویی با خبرنگار چشم نیوز در خصوص زندگی فرزند شهیدش گفت.

 

مادر، از طیبه خانم دختر شهیدتان بگویید؟

 

طیبه دختر بسیار باهوش و مذهبی ای بود. از همان دوران اولیه زندگی علاقه وافری به خواندن و فراگیری قرآن داشت و از آنجا که در خانواده ای مذهبی هم زندگی می کرد، در 5 سالگی او را به مکتبخانه ای در روستایمان فرستادیم و او توانست با استعداد درخشان خود قرآن را به خوبی فراگیرد و بسیار زیبا و روان تلاوت کند.

 

طیبه بسیار پرجنب وجوش و فعال بود و از همان کودکی روحیه ظلم ستیزی داشت به گونه ای که با هرگونه تبعیض و ظلم در حق افراد، مخالفت خود را ابراز می کرد ضمن اینکه به مسایل مذهبی اعتقادی خاص داشت و احترام به بزرگترها از جمله اصلی ترین خصوصیات او بود.

 

 از دوران تحصیل ایشان بگویید؟

 

طیبه السادات، تحصیل خود را عمدتا به صورت متفرقه ادامه داد و جز در سه سال اخیر دوران متوسطه به مدرسه نرفت اما به دلیل هوش بسیار بالایی که داشت توانست به همین صورت دوران تحصیلش را به اتمام برساند و سپس در رشته مهندسی شیمی دانشگاه مشهد پذیرفته شود.

 

تحصیل در شهری بسیار دور و بزرگ شاید برای خیلی از افراد آن هم در آن زمان مشکلات زیادی داشت اما طیبه با روحیه فعال و مذهبی اش، هرگونه سختی را تحمل کرد و در دوران دانشجویی هم با همین روحیه جزو فعالین در دانشگاه شد و به خط امام (ره)  پیوست و فعالیت های سیاسی خود را در آن زمان در دانشگاه ادامه می داد به طوری که هنگامی که به کنگاور بازمی گشت عمده ترین سوغاتی اش، اعلامیه های حضرت امام خمینی(ره) بود که در بین مردم شهرستان توزیع می کرد.

 

اگر ممکن است از اعتقادات دختر شهیدتان بگویید؟

 

طیبه دختر بسیار فداکار و مهربانی بود، همواره با برخورد خوش،  پذیرای دوستان و خانواده و اقوام بود، سعی می کرد هیچ گاه تلاوت دعای کمیل را فراموش نکند ضمن اینکه روزهای دوشنبه و پنج شنبه را روزه می گرفت و به تزکیه نفس خویش اهتمام ویژه ای داشت.

 

طیبه در تشکیل انجمن های اسلامی در دانشگاه و نیز برنامه های مذهبی همواره نقش موثری داشت و علاوه بر  این موارد در زمینه عکاسی، هنر، خیاطی، بافندگی و ... هم فعالیت می کرد.

 

وی همچنین در حادثه زلزله طبس در گروه امداد امام به همراه دیگر دانشجویان به طبس رفت و با تمام توانش به مدت یك ماه مشغول خدمت به یتیمان و بی سرپرستان شد.

 

دخترم کمک به مردم را اصلی ترین وظیفه و رسالت خود می دانست و معتقد بود باید تا آخرین قطره خون در مقابل ظلم و ظالم ایستاد و نگذاشت که ذره ای از اهداف عالیه اسلام دور شد به همین منظور همواره در تظاهرات شرکت می کرد و به مبارزه با رژیم منحوس پهلوی می پرداخت که بالاخره در همین راه هم به شهادت رسید.

 

و حرف آخرتان؟

 

از اینکه خداوند به من توفیق داد که بتوانم چنین فرزند شایسته ای را تقدیم اسلام و انقلاب کنم خداوند را شاکرم و امیدوارم که همچنان جوانان ما در راه حفظ اسلام و انقلاب اسلامی مان بکوشند و پاسدار خون شهدا باشند چرا که طیبه ها رفتند تا انقلاب و اسلام زنده بماند و این وظیفه همه جوانهای ماست که ادامه دهنده راه ایشان باشند.

 

خواهرم حجاب و پاسداری از آن را سرلوحه زندگی خود می دانست

 

خواهر شهید طیبه السادات زمانی نیز ضمن تایید گفته های مادرش به خبرنگار چشم نیوز می گوید: همانطور که مادرم فرمودند طیبه از هوش زیادی برخوردار بود به نحوی که با وجود اینکه بیشتر دوران تحصیل خود را در منزل سپری کرد اما توانست در رشته ای خوب در یکی از بهترین دانشگاه های کشور پذیرفته شود. طیبه علاوه بر تحصیل علاقه بسیار زیادی به مسایل مذهبی داشت و حجاب و پاسداری از آن را سرلوحه زندگی خود می دانست که در همین راه هم شربت شهادت را نوشید.

 

وی افزود: طیبه از همان سالهای ابتدایی زندگیش همواره به نماز اول وقت اهمیت بسیار می داد، تلاوت قرآن و رفتن به مسجد جزو برنامه های روزانه او بود ضمن اینکه در کنار تحصیل و فعالیت های مذهبی به پدر و مادر هم در امور روزانه منزل کمک می کرد و روحیه نوع دوستی و اخلاق مذهبی به وضوح در رفتار و کردار ایشان پیدا بود.

 

خواهر شهید زمانی گفت: زمانیکه کماندوهای رژیم به بیمارستان اطفال مشهد حمله کردند او به همراه دیگر دانشجویان به کمک و یاری کودکان شتافت و در کنار تحصیل و فعالیت های مذهبی، همواره سعی در کمک به همنوعان خود داشت و این را یک وظیفه انسانی و مذهبی می دانست.

 

وی ادامه داد: خواهر من به راستی اسوه پاکی و صبر بود و در دستیابی به اهداف و اعتقادات اسلامی و مذهبی اش از هیچ راهی فروگذار نمی کرد ضمن اینکه در این راه سختی های زیادی را هم تحمل کرد حتی چندین بار به دلیل مساله حجاب و تاکید فراوان و رعایت آن از مدرسه اخراج شد اما همچنان تا لحظه شهادت بر سر اعتقاد و ایمان خود ایستاد.

 

خواهر شهید زمانی گفت: طیبه از همان لحظه ورود به دانشگاه فعالیت های مذهبی و البته سیاسی خود بر علیه رژیم  پهلوی را آغاز کرد. هم در انجمن های اسلامی دانشگاه شرکت می کرد و هم از دانشجویان پیرو خط امام بود که با پخش اعلامیه ها و صحبت های امام خمینی (ره)  به روشنگری افکار عمومی می پرداخت و همیشه پای ثابت تظاهرات بود.

 

وی گفت: طیبه روز ۲۶ دیماه ۵۶ که روز آزادی زن اعلام شده بود به همراه دیگر دانشجویان پیرو خط امام به تظاهرات پرداخت و از حجاب این ارزش الهی حمایت کرد و رژیم شاه آنان را دستگیر نمود اما بلافاصله با پیام آیت ا… شیرازی آزاد شدند.

 

وی در خصوص زمان شهادت خواهرش گفت: همانطور که گفتم طیبه همیشه در تظاهرات شرکت می کرد و سرانجام در تظاهرات روز 17 دیماه 1357 كنگاور و به دست دژخیمان رژیم طاغوت به فیض شهادت نایل آمد.

 

شهید نصرالله خورشیدی مبارزی که معلمی را بهترین راه برای هدایت دانش آموزان می دانست

 

به گزارش شبکه اطلاع رسانی مرصاد به نقل از کلاس خبر؛ نصرالله خورشیدی، جوانمردی از خطه پهلوانان و دیار شهیدان شهرستان سنقر کلیایی بود که علاقه زیاد وی در خدمت به محرومین موجب شد تا اعلامیه های امام و مطالبش را به گوش شاگردانش برساند.

 

این دلاور مرد سنقری که معلمی را بهترین راه برای هدایت دانش آموزان به سوی رستگاری می دانست یک روز پس به نتیجه رسیدن مبارزاتش در 23 بهمن ماه 1357 آسمانی شد.

 

خواهر شهید نصرالله خورشیدی در گفتگو با خبرنگار کلاس خبر ضمن گرامی داشت یاد و خاطره شهدای انقلاب اسلامی با اشاره به زندگی شهید خورشیدی اظهار داشت: شهید نصرالله خورشیدی در تاریخ 1333/1/1 در شهرستان سنقر متولد شد. تحصیلات ابتدایی را در دبستان امجدیه ودوره متوسطه را در دبیرستان امام(ره) سنقر به اتمام رسانید.

 

وی گفت: برادرم دوران سربازی را در لباس سپاه دانشی در روستاهای ارومیه به پایان رساند و به استخدام آموزش و پرورش درآمد.

 

 

شهید نصرالله خورشیدی

 

 

میترا خورشیدی با اشاره به خصوصیات اخلاقی شهید بیان کرد: تدبیر، تفکر و تعقل او همیشه بر احساسات جوانیش غالب بود و مطالعه را بعنوان راهی برای دست یابی به پاسخ بسیاری از سوالات که در ذهن جوانان مطرح می شد، برگزید.

 

وی شهید خورشیدی را فردی با استعداد، متدین و با ایمان معرفی کرد و گفت: برادرم در انجام واجبات و ترک محرمات بسیار کوشا و جدی بود.

 

خواهر شهید خورشیدی یکی از فضایل اخلاقی شهید را خوش خلقی و مردم داری دانست و گفت: شهید به پدر و مادر خود بسیار احترام می گذاشت و در جلسات قرآن شرکت فعالی داشت.

 

 

خواهر شهید خورشیدی که به رسم شهید رسالت معلمی برگزیده است، اظهار داشت: علاقه زیاد شهید برای خدمت کردن به مردم محروم کشورش، سبب شد که وی در روستاهای سنقر به آموزش کودکان معصوم بپردازد چرا که معلمی را بهترین راه و شیوه برای هدایت دانش آموزان به سوی رستگاری می داشت.

 

 

میترا خورشیدی در خصوص چگونگی راه و روش مبارزه و تبلیغ شهید عنوان کرد: برادرم در راهپیمایی ها شرکت فعالی داشت و علاقه ی زیاد وی به امام وانقلاب موجب شد که در آن دوران نوار های ایشان را گوش دهد و کتاب های امام را مطالعه کند.

 

وی ادامه داد: شهید نصرالله خورشیدی راه نجات مردم ایران را در بازگشت به خویشتن اسلامی و حاکمیت قرآن می دانست. هر خطری را به جان می خرید و به هرجا سر می کشید تا اعلامیه های امام بزرگ را به دست آورد و توزیع کند و پیام امام را در گوش شاگردانش نجوا کند.

 

نصرالله خورشیدی

 

خواهر این شهید بزرگوار نحوه شهادت شهید را اینگونه بیان کرد: در شب23 بهمن ماه سال 57 در حین انجام خدمت پاسداری از میهن عزیز اسلامی، به همراه عده ای از برادران دینی خود بدست مزدوران رژیم پهلوی به درجه رفیع شهادت نائل آمد.

 

وی در پایان ضمن گرامیداشت یاد و خاطره شهدای انقلاب اسلامی و جنگ تحمیلی خاطر نشان کرد: ما بعنوان عضوی از خانواده شهدا از مردم عزیز خود درخواست داریم ادامه دهنده راه شهیدان باشند و از اسلام و قرآن دفاع کنند.

 

اولین شهید دوران انقلاب اسلامی در سنقروکلیایی

 

به گزارش شبکه اطلاع رسانی مرصاد به نقل از سهیل سنقر صمد کاکایی فرزند شهید اسماعیل کاکایی اولین شهید دوران انقلاب اسلامی در شهرستان سنقروکلیایی اظهار داشت: بنده در آن زمان سن زیادی نداشتم ولی هر سال با نزدیک شدن به ایام الله دهه مبارک فجر با مرور مطلبی که از برادر بزرگم مرحوم جمال کاکایی به یادگار مانده یاد روزهای انقلاب را برای خود تجسم می کنم که آن را خدمت شما عرض می کنم.

 

 

کاکایی در ادامه با اشاره به خاطرات نوشته شده است برادرش، در خصوص شب شهادت پدرش گفت: برادرم نوشته است "پس از صرف افطاری و شام پدرم لباسهایش را پوشید روانه مسجد شد. بعد از رفتن پدر من هم آرام و قرار نداشتم. دلشوره عجیبی سراسر وجودم را فرا گرفته بود. در آن زمان من 17 ساله و در سال دوم دبیرستان مشغول تحصیل بودم به اندازه خود اطلاعاتی پیرامون برنامه های رژیم منحوس پهلوی از واقعه 15 خرداد 1342 به بعد و شرایط  و موقعیت جامعه در ذهن داشتم و آن روزها در بعضی از شهرهای ایران مانند قم، تبریز، جهرم و ... تظاهراتی خونین بر علیه حکومت شاه بر پاه شده بود و جلسات سری و مخفیانه در بعضی از محافل و مجالس ادامه داشت.

 

شهرستان سنقر در آن زمان در بین شهرهای استان کرمانشاه مرکزیت داشت و اکثر روحانیون و مخالفین حکومت در این شهرستان بر علیه حکومت به سخنرانی می پرداختند و بالاخره بعد از چند دقیقه به طرف مسجد امامزاده احمد علیه السلام به راه افتادم. واعظ مسجد جناب آقای سید جواد حسینی مشغول سخنرانی بود و مسجد مملو از جمعیت بود جلو درب مسجد حدوداً ده نفر از مأمورین شهربانی با لباس مبدل نشسته بودند اوضاع و احوال غیر عادی به نظر می رسید.

 

جوانان پر شور و انقلابی در مسجد نشسته بودند و وضعیت غیر عادی و اضطراری به نظر می رسید و شب آبستن حوادث بود زمانی که وارد مسجد شدم پدرم در صدر مجلس روبروی حضار نشسته بود بارها و بارها پدرم در محافل عمومی، خصوصی و خانوادگی اظهار می داشت اسلام در حال حاضر از هر زمان دیگر احتیاج به مبارزه و جانفشانی دارد و من باید جان خود را فدای اسلام و آیت الله خمینی نمایم و به ایمان و عقیده و گفتار خود عزم راسخ داشت و در این زمینه کوچکترین شک و تردیدی به دل راه نمی داد.

 

بالاخره سخنان واعظ به اتمام رسید یک مرتبه فریاد "زنده و جاوید باد یاد شهیدان ما" از طرف یکی از حضار طنین انداز شد به یکباره جمعیت حاضر در مجسد شعار ذکر شده را تکرار و همگی به طرف بیرون راه افتادند تظاهرات شروع شد و برای اولین جمله مرگ بر این سلطنت پهلوی مرگ بر شاه خائن از سوی تظاهر کنندگان این مرز و بوم مطرح شد و سکوت مطلق و تاریکی سنگین و پرده مخوف حکومت شاهی و رعب و وحشتی که بر همه جا سایه افکنده بود دریده شد.

 

براستی در آن شب فراموش نشدنی و آن شعارهای تند و آتشین که از حلقوم گرم تظاهر کنندگان به هوا برخاست تزلزل در ارکان پایه های حکومت ننگین پهلوی انداخت بالاخره تظاهر کنندگان مقابل بانک رهنی رسیدند و باسنگ و چوب و ... شیشه های بانک را شکستند ناگهان با صدای شلیک گلوله از طرف مأمورین به سوی تظاهرکنندگان اوضاع و احوال دگرگون گردید و تظاهر کنندگان همچنان با صدای رسا با دادن شعارهای مرگ بر شاه بطرف خیابان مجیدی براه افتادند و دقیقه به دقیقه بر تعداد مأمورین شهربانی، ژاندارمری افزوده می شد و به سوی تظاهر کنندگان تیر اندازی می کردند.

 

من هم به اتفاق چندین نفر مسیر را دور زده به جایگاه اول برگشتیم در این اوضاع و احوال در میان شلوغی جمعیت از تیر خوردن و مجروح شدن پدرم با خبر گردیدم با شنیدن این خبر بی اختیار به طرف چهار راه محل واقعه که هم اکنون بنام آن شهید نامگذاری گردیده براه افتادم به محل که نزدیک شدم دو نفر پاسبان با اسلحه جلو مرا گرفتند و نگذاشتند قدمی فراتر بگذارم صدای تیراندازی لحظه ای قطع نمی شد مأمورین شهربانی در خیابان های شهر به هر کجا که صدای بر می خواست تیراندازی می کردند.

 

این وضعیت تا نزدیک سحر ادامه داشت بالاخره من هم خود را به خانواده ام رساندم و با تلاش و تقلای بیش از حد توانستم تعداد 10 واحد خون از اقوام و بستگان و .. تهیه نمایم تا پدرم را در اتاق عمل معالجه نمایند و برای انجام کارهای مربوطه با آمبولانس بیمارستان جابجا می شدم در هر صورت آن شب ظلمانی و سخت و سنگین به صبح مبدل گردید و تعداد بی شماری از مأمورین نظامی از کرمانشاه وارد شهر سنقر گردید و شهر تقریباً به حالت حکومت نظامی درآمد.

 

عده زیادی ازکسانیکه از قبل شناسایی شده بودند دستگیر و روانه زندان گردیدند و از آن روز به بعد پدرم ملاقات ممنوع اعلام شد و چندین نفر مأمور مسلح در جلو درب اتاق و پشت اتاق نگهبانی می دادند روز دوم با التماس و گریه و زاری با حضور رئیس دادگاه من به اتفاق مادرم و عمویم جهت ملاقات و بازجویی بطرف اتاقی که پدرم در آن بستری بود هدایت شدیم و بیمارستان و مأمورین گوشزد نمودند که حق ندارید با زبان ترکی ومحلی صحبت نمائید فقط با زبان فارسی و هیچ سوال و جوابی نباید رد و بدل شود ما هم به ناچار قبول کردیم.

 

در اتاق به مدت ده دقیقه بالای سر پدرم ایستاده بودم به سختی نفس می کشید و از ناحیه شکم مورد اصابت گلوله قرار گرفته بود شبهایی سخت و دشواری را پشت سر گذرانده بود رئیس دادگاه سوالاتی از پدرم راجع به چگونگی ماجرا کرد ولی پدرم به هیچ یک از سوالات جواب درستی نداد و رئیس دادگاه حتی اسم چندین نفر تظاهر کنندگان را به زبان آورد ولی پدرم اصلاً اسم کسی را به میان نیاورد و اصرار آنها هم برای اعتراف  گرفتن نتیجه ای در بر نداشت و ما هم با سکوت وچشمان اشکبار این منظره غم انگیز رانظاره گر بودیم.

 

این اولین و آخرین ملاقات و دیدار من با پدر بود به غیر از من هیچ یک از برادرانم موفق نشدند با پدرم ملاقات نمایند صبح روز بعد یعنی برابر اول شهریور سال 1357 مصادف با 17 رمضان پدرم پس از سه روز در بیمارستان به دیار باقی شتافت و به آرزوی دیرینه خود یعنی به شهادت رسید.