پایگاه خبری تحلیلی بازی دراز ۱۰:۱۵ - ۱۳۹۹/۰۳/۱۴
یادداشت؛

روایت خبر رحلت امام خمینی(ره) در اسارت

بازی دراز۱۴۰۴: ابوالقاسم تختی از یادگاران هشت سال دفاع مقدس روایت رحلت امام خمینی(ره)در دوران اسارت را برای اولین بار بازگو کرد.

ابوالقاسم تختی*: چند روزی بود که به واسطه اخباری که از روزنامه‌ها و سربازان عراقی که به دست ما می‌رسد از بیماری و وضعیت مزاجی حضرت امام مطلع شده بودیم و اینکه بستری شده‌اند و روزهای سختی را می‌گذرانند. در اسارتهم، همراه مردم ایران چاره جز دعا و توسل برای شفای ایشان نداشتیم. هر روز زیارت عاشورا و دعای توسل گروهی به صورتمخفیانه برگزار می‌کردیم و در طی شبانه روز ذکر «أَمَّنْ یُجیبُالْمُضْطَرَّ …» ورد زبان همه بود.

زخم زبان‌های بعضی سربازان و افسران بعث هم آتش بیشتری بر دل اسرا روانه می‌کرد. می‌گفتند بعد از خمینی، … هرج و مرج برسر قدرت در کشور شما درست می‌شود چرا که وی جانشینی برای خودش تعیین نکرده است و آمریکا و کشورهای غربی به ایران حمله می‌کنند و این گونه اظهار نظرها باعث می‌شد ته دلمان پر آشوب باشد و دلهره‌های زیادی داشتیم.

مرحوم حاج آقا ابوترابی را هم از اردوگاه‌های موصل به جای دیگری منتقل کرده بودند، دسترسی به ایشان نبود که سخنانش الهام بخش اسرا باشد. به هر حال هیچکس حال و روز خوشی در آن ایام بیماری امام نداشت. غم و اندوه و حزن را در چهره‌ها نمایان بود.

برنامه‌هایی که از قبل طبق روال معمول در آسایشگاه به صورتمخفیانه برگزار می‌کردیم از قبیل ورزش‌های رزمی و فعالیت‌های فرهنگی و تئاتر و سرود و شوخی و…تقریبا تعطیل شده بود. در محوطه اردوگاه هم بعضاً والیبال و فوتبال بین آسایشگاهی برگزار می‌شد آن هم تقریباً تعطیل بود و فضای سوت و کوری هم در اردوگاه حاکم شده بود. عراقی‌ها هم به خوبی متوجه این اوضاع بودند.

به جز معدود افرادی از سربازان بعث دیگر کسی از امام و اوضاع ایران و مشکلات بعدی و… حرف نمی‌زد و به شکلی قصد نداشتند آتش‌بیار معرکه‌ای باشند که هم خودشان در برقراری امنیت و حفظ آرامش و نظم اردوگاه دچار مشکل می‌شدند و هم اسرا....

آمارگیری‌های روزانه که دو بار انجام می‌شد هم خیلی سریع‌تر و بدون اذیت و آزار انجام می‌گرفت. طبق معمول روزانه دو بار آمارگیری داشتیم، یکی ساعت ۸ صبح که با صدای سوت افسر ارشد، سربازانی که جلوی هر آسایشگاه منتظر فرمان بودند، قفل‌های اتاق‌ها را باز می‌کردند و همه به ترتیب و به ردیف ۵ نفر و به ستون پشت سر هم در کنار آسایشگاه به صورت چمباتمه زدن و سرها در بین دو زانو منتظر رسیدن نوبت آمارگیری اتاق خود می‌شدیم.

گاهاً این پروسه زمانی آمارگیری، یک ساعت طول می‌کشید که دربعضی اوقات برای اذیت و آزار بیشتر اسرا عمداً طولانی می‌کردند که نشستن‌های طولانی زیر آفتاب و یا در زمستان در سرما خیلیاذیت کننده می‌شد. همین چمباتمه نشستن‌های طولانی و مکرر، مشکلات عدیده‌ای برای بچه‌ها ایجاد کرده بود، اکثراً مشکلات زانو وکمر درد و.... پیدا کرده بودند.

آمارگیری بعدی هم ساعت ۴ عصر بود که بازهم به همین شکل برای رفتن به داخل آسایشگاه‌ها تا فردا صبح بود. این ایام برخلاف روزهای دیگر، آمارگیری‌ها هم سریع‌تر انجام می‌گرفت. سربازان می‌گفتند دستور فرمانده اردوگاه است که کسی را اذیت نکنیم به شرطی که شما هم رعایت حال و اوضاع و قوانین را بکنید.

آخرهای شب چهاردهم خرداد، حدود یک ساعتی از اعلام ساعت خاموشی شب (حدود ساعت ۱۱) بود که سرباز نگهبان عراقی از پشت پنجره با مسئول آسایشگاه ما که (اگر اشتباه نکنم) آقایی بود به نام عبدالسلام از بچه‌های خوزستان و اهل شادگان و عرب زبانبودند، صحبت می‌کرد، به نقل از بی بی سی که امام خمینی فوت کردند ولی گفت هنوز در ایران اعلام نشده است. از این موضوععبدالسلام با بچه‌های آسایشگاه (سوله مانند) که حدود ۱۵۰ نفر بودیم، حرفی نزدند. لذا شب چهاردهم خرداد هم همچون شب‌های دیگر با حزن و اندوه گذشت.

صبح‌ها به طور معمول روزانه حدود ساعت ۶، از بلندگو اردوگاهحدود نیم ساعتی صوت قرآن با قرائت ترتیلی قاریان عراقی پخش می‌شد. روز یکشنبه ۱۴ خرداد ۱۳۶۸، برخلاف روزهای قبل، صوت قرائت مجلسی قاریان مصری همچون عبدالباسط و منشاوی ازحدود ساعت ۶ صبح به صورت مداوم پخش می‌شد.

پس از روشن شدن هوا، از پشت پنجره‌ها متوجه شدیم که برخلاف روال عادی، سربازانی مسلح و بعضاً با استقرار تیربار از روی پشت بام و طبقه دوم به سمت داخل اردوگاه حضور داشتند.

آمارگیری که معمولاً ساعت ۸ صبح بود انجام نشد و فقط مسئولان آسایشگاه‌ها را احضار کردند و بیرون بردند. اوضاع دلهره‌آوری شده بود، تقریباً همه از وقوع خبری مهم اطلاع داشتیم ولی هیچکس نمی‌خواست فکر کند که این خبر رحلت امام خمینی باشد.

سکوت همچنان بر آسایشگاه حاکم بود، فقط صوت قرآن شنیده می‌شد. پس از حدود یک ساعت، مسئولان آسایشگاه‌ها به اتاق‌های خود برگشتند. عبدالسلام با چهره‌ای غمگین و افسرده و گریان وارد شد. نای حرف زدن نداشت، از دیدن حال و روز ایشان همه بچه‌های آسایشگاه زدند زیر گریه و صدای شیون و ناله بلند شد. بله، آن خبر مهم، ناگفته و ناشنیده، معلوم و مشخص شد....

روح بلند حضرت امام خمینی به ملکوت اعلی پیوست...

*ابوالقاسم تختی از اسرای ایرانی است که چندین سال در اردوگاه‌های عراق اسیر بوده است.