نوشهرآنلاین/یک نفر آقا کنار راننده نشسته بود.
سوار تاکسی شده بود…دخترک خوب و چادری….با رفیقش!
جلوترها که رسیدند،راننده ایستاد برای مسافری دیگر….که مرد بود….
نادیده گرفت،مرد،حیا را و دخترک عفافش را…
نشست مرد کنار دخترک باحجابمان!
بودند لحظاتی کنار هم….تا مقصد….
فروخت اندک حجب و حیایش را در کنار آن مرد….
هرچند هیچ نگفتند با هم….هرچند کیفش بود بین او و خودش
باید هزینه کرد برای اسلام…برای اینکه بماند دینت
نگو مجبور شدم…نگو نمی شد دیگر…نگو چند لحظه که بیشتر نبود
باورم نمی شود این توجیهات بی خودی …
شیطان”لحظه ای” به باد می دهد همه ی ایمانت را…
داستان هفتاد سال عبادت شیخ را شنیده ای؟هان؟
میشد دربست بگیری…
میشد به راننده گفت: آقا!من می پردازم هزینه ی این مسافر را ولی سوارش نکن!
میشد…..یعنی “باید” بشود که سرمایه کرد برای اسلام!
اسلامی که راحت نرسید به من و تو….
خون ها دادند…
جان ها دادند…
سرها بریده شد…
دستی بریده شد…
فرقی شکافته شد…
چادری خاکی شد….
مادری بین در و دیوار………
برگرفته از صحبتهای حاج آقا ماندگاری
پایگاه خبری تحلیلی بازی دراز
۲۰:۲۴ - ۱۳۹۲/۰۵/۲۷
شیطان”لحظه ای” به باد می دهد همه ی ایمانت را…
داستان هفتاد سال عبادت شيخ را شنيده اي؟هان؟