پربازدیدترین ها

سرویس: باشهدا کد خبر: 149510 ۱۲:۱۶ - ۱۳۹۳/۰۹/۱۵

شهید شاخص بسیج کارمندی کشور در سال1393

شهید شاخص بسیج کارمندی کشور در سال1393
بازی دراز 1404/شهید محمد رضا قلیوند در تاریخ اول تیرماه1340 درشهرستان کنگاور در خانواده مذهبی ومعتقد به دنیا آمد پس از پایان تحصیلات تا سطح دیپلم وپس از پیروزی انقلاب اسلامی با وجود سن کم به عنوان فرمانده سپاه شهرستان صحنه منصوب شد پس از مدتی برای تحصیل در آموزش وپرورش نقل مکان نمود وموفق به اخذ مدرک فوق دیپلم در رشته دینی وعربی شد همین هنگام در بیشتر عملیات ها شرکت فعال داشت. در سال1365حکم بخشداری صحنه را دریافت کرد اما به دلیلی امتناع ورزید اما با فشار اقشار مردم ومسئولین وبا شرایط حضور همزمان در جبهه ها بالاخره سمت فرمانداری شهرستان کنگاور را پذیرفتند ایشان در سال1367 در شب عیدقربان در سمت فرمانداری جهت دفاع از پادگان ابوذر به سرپل ذهاب رفت وبه درجه رفیع شهادت نائل گردید. فرازی از وصیت نامه شهید به همسرش البته همسرخوبم، ممکن است با مصائبی بزرگتر وسخت تربرخورد کنی، مصائبی که کمر انسان را خم می کند ولی تو همیشه در این حالت به حضرت زینب(س) اقتدار کن، او که برادرش،فرزندانش و... را در مقابلش سر بریدند و خود آنها رابه اسیری بردند. به حضرت فاطمه(س) اقتدا کن که در سن 18 سالگی آرزوی مرگ می کند ولی همیشه از حمد وستایش خدا دست برنداشتند بالاخره خود را همیشه در کنار خانواده های داغدیده احساس کن بله همسر خوبم باید صبرکنی، به قول امام به ما امر شده که استقامت کنیم وماهم باید مطیع باشیم که انشاءا... هستیم. روایت پیوند عرفانی با معبود از زبان پدر محمد رضا از سن پنج سالگی تا لحظه شهادت در تمام فراز ونشیب وبحران های سیاسی ونظامی، هرگز نمازش را ترک نکرد. روزی از یک سفر طولانی وخسته کننده به منزل بازگشت، پس از استراحت مختصر واندکی پذیرایی، شب هنگام فرا رسید محمدرضا آن شب با همه خستگی هایش تا صبح به نماز ونیایش ایستاد. قیام وقعود ورکوع وسجودش به هم گره می خورد، اشک چشمانش با عطر(یارب یارب) هایش ممزوج می گشت تا اینکه مادرش تاب تحمل نیاورد وفرزندش را سفارش به استراحت فرمود محمدرضا در آن حال ملکوتی به مادر گفت: آه مادر حالی عجیب داشتم ای کاش سراغم نمی آمدی وآن حالت زیبای روحانی را از من نمی گرفتی. روایت توجه معبود به شهید از زبان همسر دوازده روز قبل از شهادت به اتفاق از کرمانشاه عازم کنگاور بودیم حدود نیم ساعت از راه رفته بود که ماشین خراب شد وایشان چون هوا تاریک بود ایراد ماشین را پیدا نمی کرد به همین خاطر کنار جاده ایستاد وبرای ماشین هایی که از آنجا عبور می کردند دست تکان می دادند ولی هیچ ماشینی نمی ایستاد. عاقبت خسته شدند ودر آن حال گفتند: خدایا به بندگان تو کمک زیاد کرده ام حال کمکم کن چند دقیقه بعد از دعا ناگهان یک ماشین متعلق به جبهه ایستاد و آمدند علت توقف ما را پرسیدند وپس از شرح واقعه آنها گفتند اتفاقا مکانیک جبهه هستیم وسریع ماشین را تعمیر نمودند وتا نزدیکی کنگاور همراهی نمودند واین یکی از نمونه های مستجاب الدعوه ایشان بود. images (2)