ابتکار برای ساختن لبخند محمد ۱۲ ساله گفت: «من و دوستانم برای هدیه روز مادر خیلی فکر کردیم. اگر روز پدر بود جوراب میخریدیم ولی حالا که هر روز دو سه ساعت با موبایل مادرمان کالاف بازی میکنیم؛ روز مادر شده نیم ساعت کمتر بازی کنیم تا مادرمان نیم ساعت کمتر از دستمان حرص بخورد یا بیشتر با خاله تلفنی صحبت کند. مهم خوشحال شدن مامانهاست دیگر یا اینکه بفهمند ما حواسمان به خوشحالی آنها هست. بد میگویم؟»فاطمه ۲۴ ساله گفت: «پارسال شرایط مالی سختی داشتم. دیدم حتی کیک هم نمیتوانم بخرم. اصلا دوست نداشتم مادرم فکر کند این روز را فراموش کردهام یا برایم مهم نبوده. چند ماهی بود که یادگیری زبان چینی را شروع کرده بودم. برایش یک نامه به زبان چینی نوشتم. وقتی زبان چینی را یاد میگیری میگویند از شعرهای کودکانه نوشتن را شروع کن. چون این زبان حروف الفبا ندارد. منم یک جمله از همان شعرها را نوشتم: سلام مامان! من فاطمه هستم و عاشق توام.»کیمیا ۲۶ ساله گفت: «من همراه مادر، مادربزرگ و خواهرم زندگی میکنم. مادرم و مادربزرگم لنگه هم هستند حتی در وسواس! هیچ کدام کار قالیشویی جماعت را قبول ندارند. پارسال یک روز قبل از روز مادر، دوتایی رفتند خرید. خواهرم را از خواب بیدار کردم. دوتایی قالی آشپزخانه را کشیدیم توی حیاط. وقتی به مرحله کف مالی قالی رسیدیم، مامان خانمها رسیدند. از چشم و خندههایشان مشخص بود چقدر دیدن فرش شستن ما خوشحالشان کرده! ما هم اجازه ندادیم بروند توی اتاق. هی میگفتیم این قالی کفی هدیه روز مادر شماست. همینجا بنشینید و نگاه کنید که سال بعد یک کادو کم دردسر میدهیم. تا دو هفته بعد از خشک شدن و پهن کردن قالی هم مدام رویش دست میکشیدیم و میگفتیم: روز مادر مبارک؛ بهبه، روز مادر مبارک!»
ما همدست هستیم!زهرا ۲۳ ساله گفت: «من یک خواهر و یک برادر کوچکتر دارم. بچهها نفری چهل هزار تومان از پول خوراکی مدرسهشان دادند. برای روز مادر یک بلوز با سرآستین گلدوزی سفارش دادیم. سفارش را هم فرستادیم برود خانه همسایه تا بتوانیم مادرمان را غافلگیر کنیم. پای سفره شام بودیم که من ویدئویی را از تلوزیون پخش کردم. عکسهای دسته جمعی که با مادر داشتیم را با همان آهنگ معروف مادر من، هدیه ما را یک جور خاصی دوست دارد.»مهدیسا ۱۴ ساله گفت: «من و خواهر بزرگترم دوتایی پول جمع میکنیم و برای مادرم دسته گل مریم میخریم. مامان انقدر گل مریم را دوست دارد که وقتی آن را میبیند یک لبخند خیلی بزرگ میزند و میگوید: مرسی عشقای من!»راحیل ۱۳ ساله گفت: «من خواهر و برادر ندارم. برای روز مادر با بابایم همدست میشوم. یک شاخه گل رز را حتما میخریم. بابا به قسمت دوم هدیه فکر میکند. مثلا پارسال یکی از وسیلههای آشپزخانه خریدیم. لحظهای که مامان با دیدن گل چشمهایش بزرگ میشود و میخندد را خیلی دوست دارم.»
دو واحد مامان شناسیآرزو 25 ساله گفت: «من از همان ده دوازده سالگی عاشق این بودم که برای مادرم لباس بخرم. یک هفته قبل از روز مادر با دوستم گشتن را شروع میکردیم. بعد مدرسه سراغ تک تک لباس فروشیهای شهر میرفتیم. از این مغازه به آن مغازه میدویدیم که دیر نرسیم و مامانها شک نکنند. سوار تاکسی هم نمیشدیم تا پول کادو جور شود. نمیدانم دلیلش چه بود ولی تمام لباسهایی که من میخریدم به درد نخور از آب درمیآمدند! بنده خدا مادرم چیزی نمیگفت ولی توی خانه تازه میفهمیدم لباسها حتی به درد پوشیدن هم نمیخورند. یک سال دوستم گفت دست از سر لباس بردارم. بعد بیشتر به مادرم دقت کردم. دیدم هرجا گلدان ببیند میرود سمتش. مادرم هنوز هم با گلدان گل لبخند میزند. شاید بخاطر این باشد که خودش هم گل است. امسال یک گلدان کوچک سرامیکی نشان کردهام. امیدوارم تا روز مادر فروش نرود!»