پربازدیدترین ها

سرویس: ویژه کد خبر: 26261 ۰۲:۱۳ - ۱۳۹۲/۰۴/۳۱

زندگی نامه شهدای والامقام سرپلذهاب (( شهید خانمیر بارنیک))

زندگی نامه شهدای والامقام سرپلذهاب (( شهید خانمیر بارنیک))
images (19)
سایت بازی دراز 1404/به گفته امام عزیزمان شهید زندگی را به اسارت خویش در آورده و زندگی را آنچنان شیوا طی می کند که زبان از چگونگی آن ناتوان است و قلم قاصر .آری کسی باید در این باره سخن بگوید که تمام وجودش با جوش و خروش چون شهیدان فریاد برمی آورند ای کاش خمینی در میان شما بود و در کنار شما در جبهه دفاع ، برای خدای تعالی کشته میشده
شهید خانمیر بارنیک در سال 1341 در دهکده مهکی ناصر سرپلذهاب در خانواده ای که از نظر مالی متوسط و در دامن مادری پاک دیده به جهان گشوده دوران کودکی را در این دهکده گذراند در سن 6 سالگی به همراه خانواده اش به شهر سرپل ذهاب هجرت کرد بعد از گذراندن دوران کودکی عازم مدرسه گردید وی با تمام شوق بسیار به تحصیل پرداخت دوران دبستان را پشت سر گذاشت و دوره ای را هنمایی را نیز با موفقیت به پایان رسانید علاوه بر آموختن علم برای تغذیه ی روحی به سنگر مسلمین (مسجد)می رفت و در آنجا خانمیر در مقابل کسانیکه به وی می گفتند : اینقدر خود را خسته مکن و زجر مده می گفت : این دنیا زود گذر است اگر در این دنیا خوشبخت و آسوده خواهم بود و در هنگامیکه سال سوم راهنمایی را که تمام کردند دیگر به درسش ادامه نداد و بیشتر اوقات خود را مشغول خواندن قرآن و کتابهای اسلامی در رابطه با انقلاب اسلامی که توسط یکی از معلمانش که حالا شهید شده است (روحش شاد) مخفیانه از او می گرفت و میخواند تا اینکه انقلاب شکوهمند اسلامی ایران به رهبری زعیم عالیقدر امام خمینی تحقق یافت خانمیر در راه پیروزی اسلام خدمات شایانی نمود و در پخش اعلامیه ای از امام خمینی و .... کوشا بود وقتی اعلامیه های امام را به خانه می آورد گفته می شد که اینها چیست : در جواب می گفت : اینها فرمانهای قاطع خمینی کبیر است که از فرسنگها  فاصله به دست ما رسیده است .خانمیر در کلیه راهپیماهیهاو تظاهرات شرکت فعالی داشت و اکثرا در جلوی صف بود و اگر حادثه و درگیری پیش می آمد ،از اولین کسانی بود که مورد ضرب و شتم قرار می گرفتند.
شبهای که قرار بود برای گفتن تکبر بر علیه طاغوتیان به پشت بام برده اند او مقاوم و محکم ندای جاودانگی الله اکبر و لا اله الا الله ، را با مشت گره کرده سرمیداد و به دهان آمریکا ئیان می کوبید در اوائل ماه مبارک رمضان یکی از عکسهای خود را بزرگ نمود و به خانواده یخود گفته بودند اگر شهید شدم این را روی طبق برایم ببندید تا اینکه جنگ تحمیلی شروع شد و در همان اوائل جنگ خود را جزو فدائیان امام معرفی کرد و به جبهه اعزام گردید 2 بار در جبهه ی خونین شهرقصرشیرین زخمی شد تا اینکه وی را اعزام به جبهه ی کردستان – کامیاران کردند دو بار وی در کردستان زخمی شدند و این چهار مین بار بود که ایشان زخمی می شده بودند ولی باز هم از جبهه رفتن با کی نداشت از جمله فعالیتهای که در جبهه کردستان انجام داده بود چند تن از ضد انقلابیون از جمله سرپرست گروهشان را اسیر و خود آنها را تحویل دولت جمهوری اسلامی داده بودند و برای ایشان کارت تشویقی و به عنوان پاسدار رسمی و فرمانده ی گردان ((جنداله )) کامیاران معرفی شدند مدت دو ماه بود که ایشان پاسدار رسمی و گروه اطلاعات بودند یک هفته مانده بود که ایشان به شهادت برسد باز هم آن شهید با چند تن از افراد گروه خود برای اطلاعات به محل دیواندره میروند و ضد انقلابیون دمکرات آنها را دنبال می کننند و چند تن از آنها را زخمی می کنند و خود نیز تصادف می کند و دوستش به دست ضد انقلابیون شهید می شود و وی به کمک چند تن از برادران پاسدار نجات پیدا می کند و یک بار به خانه مراجعت نمود ه و دوباره به جبهه برمی گردند و اینبار در محل دیواندره در تاریخ 28/2/1363 به شهادت می رسند (روحش شاد) خاطرات زیادی از این شهید بزرگوار به یاد مانده یکی از خاطرات شهید که از زبان مادرش : هنگامی که میخواست به جبهه برود دست به گردنم انداخت و مرا بوسید و گفت: مادر با رفتن من از خود سستی و یاس نشان ندهید و در مقابل مردم چون زینب قوی باش و دعا را فراموش نکنید و زمانی که از زیر قرآن ردش نمودم خواستم همراهش بروم اورا بدرقه کنم گفت:نه مادر نیایید دشمن خیال می کند که ناراضی هستی و شاید با آمدنت قلبت به لرزه بیفتد و گفت تو باید افتخار کنید که یک پسرت همچون موسی بن جعفر در مقابل دشمن در زندان بعثیون مقاومت و مبارزه می کند و خوشحال باشی که پسرت را فدای حسین و انقلاب می کنید در حالیکه با تکان دادن دست از من خداحافظی میکردند در همان لحظه احساس کردم که پسرم دیگر به سوی من بر نمی گردد و به سوی معبودش که خداست می رود روحش شاد باد .
((انک دو الفضل العظیم))