پربازدیدترین ها

کد خبر: 5360 ۰۸:۱۱ - ۱۳۹۱/۱۰/۲۶

همه از میرشکاک گفتند، میرشکاک از عزیزی

همه از میرشکاک گفتند، میرشکاک از عزیزی
شبی تقریبا پانصد بیت می‌‌گفت. با خط ریز عجیبی این ابیات را توی هم می‌نوشت و خودش هم می‌توانست ربط‌شان را پیدا کند. شعر عزیزی ابیاتش مستقلند و ربط دیگری به هم ندارند و پیش و پس خواندن شان هیچ اتفاقی پیش نمی‌آورد. ه گزارش خبرنگار ادبیات انقلاب اسلامی؛ بخش اول مصاحبه با یوسف علی میرشکاک را به مناسبت بزرگداشتش هفته پیش تقدیم حضورتان کردیم. حال بخش دیگر این مصاحبه که اختصاص دارد به حرف های میرشکاک درباره ی احمد عزیزی را بخوانید.    جناب آقای میرشکاک! می‌خواستم از حیات احمد عزیزی و شعرهای ایشان برایمان صحبت بفرمایید. هم راجع به نثر و هم شعر احمد عزیزی. از نثرش شروع بفرمایید. اگر اجازه بدهید بهتر است بگوییم که احمد را چگونه شناختیم؛ جنگ تازه شروع شده بود، یعنی هنوز ماه اول جنگ تمام نشده بود، شب بود، یک بار دیدم درب روزنامه را زدند. شب‌ها ما در دفتر روزنامه می‌خوابیدیم...   * با یک پالتوی روسی و یک چمدان باستانی آمد و گفت: من احمد عزیزی هستم  روزنامه جمهوری اسلامی منظورتان است؟ بله، در را باز کردم. یک جوان کوتاه قامتی با یک پالتوی روسی و یک چمدان باستانی به دست آمد و گفت: من احمد عزیزی هستم و یک نامه هم از حاج آقا معطری (که خدایش بیامرزد) آورده بود و به روزنامه جمهوری اسلامی آمده بود.    حاج آقا معطری که بود؟ یکی از بزرگواران همدان که فکر کنم یک مدتی رئیس دادگاه انقلاب بود. نامه ای برای سردبیر نوشته بود. خلاصه احمد آن شب پیش ما بود و از فردایش در روزنامه مشغول به کار شد. حافظه ی به شدت حیرت‌انگیزی داشت،‌ یعنی محال بود چیزی یک بار جلوی چشمش بیاید و این مطلب در حافظه‌اش نماند. از این بابت واقعا بی‌نظیر بود. شعر هم خوب می‌گفت، هم شعر سینمایی خوب می‌گفت و هم شعر کلاسیک. ولی بیرون از دایره مطالب سیاسی که دور اول زندگی احمد بیشتر به نویسندگی مقالات سیاسی گذشت.   * عزیزی ذوقی بود که شکل خاصی پیدا نکرد    یعنی شما احمد عزیزی را کشاندید و آوردید؟ نه، از شهرستان معرفی کرده بودند و اولین مواجهه ما این گونه بود. وقتی دید که ما شاعریم، خیلی سریع جذب همدیگر شدیم و کلا یک رفاقتی بین ما و احمد عزیزی پیش آمد. احمد در روزنامه مقالات سیاسی می نوشت. احمد در نقد لیبرالیزم التقاطی حدود هشتاد مقاله نوشت. حافظه حیرت انگیزی داشت و ذهن خیلی شگفت آوری؛ اما عیبی که به مرور پیدا کرد این بود که می گفت دیگر وقت تولید ماست، ما نباید مصرف کنیم و به همین خاطر از نقد و به ویژه شعر فاصله گرفت و قبول هم نمی کرد که کسی شعرش را نقد کند. به همین خاطر شعر احمد سره و ناسره زیاد دارد. ای کاش خودش رضایت می داد و در هنگامی که هوش و حواسش به جا بود کارهایش را یک گزینش دیگری می کرد و ... بنای کار عزیزی بر پندار است، یعنی تشبیه و استعاره و مجاز و همه چیزی را به همدیگر دوختن است که من اسم این قضیه را اشتغال به لفظ می گذارم. اصلا کارهای عزیزی نسبتی با «شط حیات» مثل حلاج و ... ندارد و همین اشتغال به لفظ بهترین تعبیری است که می شود برایش به کار برد. چون سرگرم می کند و لذت بخش هم هست، اما به هیچ نتیجه ای منجر نمی شود! اما جالب است که بعضی از این کارهایش شعر نیمایی است که این ها را پشت سر هم نوشته است. در عین حال نه نگران این بود که صدر مطلب با ذیل مطلب ربطی داشته باشد و نه بالعکس. یعنی تمام این تصاویر در ذهن عزیزی یافت می شدند و روی کاغذ می آمدند. در روزنامه ها و مطبوعات مختلف خوب چاپ می شد. شیوه ای هم بود که فقط خود ایشان می توانست بنویسد. آن هایی هم که از ایشان تقلید می کردند به هیچ نتیجه ای نرسیدند. تا مدت ها این کار رونق داشت و این شیوه را در کنار مثنوی گفتنش ادامه داد. به نظر من در مجموع آقای عزیزی ذوقی بود که شکلی خاص پیدا نکرد و به همین خاطر این ذوق فرجام مشخصی نیافت.   یعنی "یاس ها پیغمبران خانه اند" ایشان جنس خلاف آمد داشت؟ تنها ایشان نیست، افراد دیگر از این حیث قابل یاد کردن هستند و این حرف من هم شان ایشان را پایین نمی آورد. به هر حال حضور احمد عزیزی در ادبیات بعد از انقلاب یک حادثه بود؛ اما حادثه ای نبود که یک التزام ویژه ای داشته باشد. شعر و نثر فی نفسه برای احمد مهم بود، یعنی خود این ها ذاتأ برای نویسنده و سراینده مهم بودند. نهایت دیگری بیرون از شعر ایشان نمی توانید برای آقای عزیزی پیدا کنید، چون شعر به خاطر شعر گفته می شد و نمی توانست نگوید. شبی تقریبا پانصد بیت می گفت. با یک خط ریز عجیبی این ابیات را توی هم توی هم می نوشت و خودش هم می توانست ربط این ها را پیدا کند. هر چند شعر عزیزی غالب اوقات ابیاتش مستقلند و ربط دیگری به همدیگر ندارند. این ها را پیش و پس خواندن در شعر عزیزی هیچ اتفاقی پیش نمی آورد.   حتی می شود بعضی از شعرهایش را به صورت فرادا خواند. تقریبا همه شان همین طور است. ذوق حیرت انگیزی داشت، یعنی همین طوری که به چیزی نگاه می کرد تمام اجزا را می توانست به یکدیگر ربط دهد.   یعنی شما می فرمایید عزیزی پایه و مایه های شعری را داشت ولی آن را خوب هدایت نمی کرد؟ اهمیتی برای این قضیه قائل نبود.   * هیچ واژه ای در شعر نبود که برای احمد دشوار باشد   شاید منش درویشی او را به این طرف برده باشد؟ گمان نمی کنم، تشویقی که خیلی ها می کردند و بیش از اندازه خیلی ها ایشان را تحویل می گرفتند... و شاید هم فریفته و شیفته ذوق خاص عزیزی بودند. هیچ واژه ای نبود که احمد برایش دشوار باشد که در شعر آن را به کار بگیرد. خیلی راحت همه واژه ها پشت سر هم می توانستند برایش قرار بگیرند.    من شنیدم ایشان در حوزه فلسفه هم دستی دارد و شط حیات ایشان را که آدم می خواند بوی فلسفه به مشام می رسد. احمد اصطلاحات را به کار می برد. او اصول فلسفه و روش رئالیسم و شرح استاد مطهری، همه اش را در حافظه داشت و ...    که جزء کتاب های سخت استاد مطهری هم هست. بله، این ها توی ذهن احمد مانده بود و از این بابت اگر در عالم فلسفه می افتاد، ما می توانستیم با یک فیلسوف صاحب ذوق آشنا باشیم؛ ولی فلسفه با این که همسایه دیوار به دیوار شعر است اما جدی گرفتن عامل از لوازم فلسفه است. جدی گرفتن خود، دیگران، وقایع اجتماعی، وقایع اخلاقی، سیاسی و فرهنگی آن هم در این روزگار ما. احمد پروای این مسائل را نداشت، بیشتر دنبال یک خلوتی می گشت که خودش بنشیند و به قول خودش تولید کند، شعر بگوید و شعرش را بنویسد.   * ماجرای شعرخوانی عزیزی برای میرشکاک و سهیل محمودی    پیش آمده بود که به او بگویید احمد! این جای شعر شما یا کار شما مشکل دارد؟ بله، بسیار، ولی به خرجش نمی رفت. من یک بار با سهیل محمودی عزیز مهمان احمد بودم. طبق معمول که یکی دو قطعه ما شعر خواندیم، قرار شد احمد شعر بخواند. قرار گذاشتیم هر بار که احمد بیت خوبی خواند ما یک بار بوسش کنیم و اگر بیت بدی خواند یک تو سری به او بزنیم! این گونه شد که درصد توسری ها زیاد شد و ما هم به شدت زدیم و این ماجرا داد احمد را در آورد! گوش نمی کرد و خیلی وابسته و دلبسته چیزهایی بود که می نوشت.    شما می فرمایید یکی این که احمد ذوقش سرشار بود و دیگر این که اطلاعات ادبی و اندیشه اش هم پا بر جا بود؛ پس از یک شاعر مگر دیگر چه می خواهیم؟ ضلع سوم این قضیه چه می تواند باشد؟ اگر ما هیچ چیز از شاعر نخواهیم جز همین هایی که شما گفتی یک چیز دیگر که بخواهیم این است؛ از حیث صورت و مضمون کلام رو به ایجاز داشته باشد و کلام احمد متاسفانه اطناب زیاد دارد. کافی بود یک کلمه بیابد، مثلا شیعه یعنی فلان -که بعد به یک نحوی در کارهای مرحوم آقاسی هم تکرار شد- احمد بر اساس یک واژه که در ابیات می آورد چندین بار پشت سر هم مثل مسلسل در توضیح همین یک بیت شلیک می کرد. "بیا و حال درد بشنو/ به لفظ اندک و معنای بسیار" در نزد آقای عزیزی جایی نداشت.    عزیزی در برهه ای شعر انقلاب را تحت تاثیر قرار داد. بله، یک دهه احمد فضای شعر انقلاب را تحت تاثیر خودش قرار داد، اما این طبع و عارضه تمام شد و ماندگار نبود.   ایشان بیشتر با چه کسانی دم خور بودند؟ رفقای احمدی عزیزی من و سهیل بودیم. در اهل سیاست و مدیریت با سید محمد بهشتی خیلی رفاقت داشت. او حامی احمد بود. احمد سالهای پنجاه و نه و شصت در روزنامه جمهوری اسلامی بود و موضع او همان موضع حزب و روزنامه بود. اما بعدا هواداری از جناح چپ می کردند، نه از حیث فکری بلکه از حیث عاطفی و مصداقی. چون آن هایی که از او حمایت می کردند عضو آن جناح بودند، به همین خاطر پشت آن جناح بود. البته این طوری نبود که به صورت فعال سیاسی باشد نه، همین طور شعر می گفت و آن ها هم از او توقعی نداشتند، ولی خب یک مدت علمدار عرفان اجتماعی شده بود. چیزی که خودش درست کرده بود و می گفت همه ما باید به سمت عرفان اجتماعی برویم.    چه شد که عزیزی به تهران آمد؟ مرحوم پدرش مهدی خان عزیزی شهردار سرپل ذهاب در قبل از انقلاب بود. بعد از این که سرپل ذهاب مورد حمله عراق قرار گرفت، به کرمانشاه مهاجرت کردند و احمد بلافاصله آمده بود همدان و از همدان به تهران آمده بود.    آخرین بار کی ایشان را دیدید؟ از وقتی که احمد بستری شده او را ندیدم و نرفتم سری بهش بزنم؛ فایده ای هم ندارد که حداقل بداند کی عیادتش آمده است. در عین حال خیلی خوش ندارم رفقایم را در حالات این چنینی ببینم. به هر حال برای من دردناک است که احمد را در برزخ مرگ و زندگی ببینم.    آیا برای هم اخوانیه هم گفته اید؟ اوایل انقلاب خیلی برای هم اخوانیه می گفتیم. احمد در شرجی آوازه بیت هایی را برای من گفته است. خیلی با هم ارتباط داشتیم، رفت و آمد داشتیم و ...