آخرین مطالب
- ■عملیات وعده صادق تار و پود شکست ناپذیری رژیم صهیونیستی را در هم شکست / طوفان الاقصی حماسه خرمشهری فلسطین و ثمره مبارک عملیات بیت المقدس است
- ■بانوان محدودیتی برای اهدای خون ندارند
- ■هزاران مشکل در مسیر پل کهنه قرهسو
- ■صدور مهارتهای فنی و حرفهای به کشورهای همسایه
- ■صدور مهارتهای فنی و حرفهای به کشورهای همسایه
- ■واردکنندگان موبایل در انتظار تامین ارز/ نرخ ارز واردات امسال هنوز مشخص نیست
- ■دلار ریخت/ طلا بالا رفت
- ■نگاهی به مهمترین رونماییهای ارتباطی به مناسب روز جهانی ارتباطات
- ■چهارمین اقتصاد جهان نزول کرد
- ■۴ فایده چای گل سرخ برای سلامتی
پربازدیدترین ها
- ■برگزاری جلسه شورای اداری شهرستان
- ■بررسی مسائل و مشکلات پروژههای نیمهکاره در شهرستان و تخصیص اعتبارات لازم در سالجاری
- ■برداشت خيار از مزارع سرپلذهاب آغاز شد
- ■توقیف ۸۷ خودرو در طرح ضربتی برخورد با خودروهای «حادثهساز» در شهرستان
- ■عملیات بیت المقدس تبلور اراده رزمندگان و نصرت الهی بود / تشریح برنامههای سوم و چهاردهم خرداد در شهرستان
- ■شناسایی ۳۰۰ تور گردشگری غیر مجاز در کرمانشاه
- ■غبارروبی حرم مطهر احمدابن اسحاق (ره) بمناسبت دهه کرامت
- ■برداشت خیار از ۱۰۰ هکتار از مزارع شهرستان آغاز شد
- ■زنان این گزارش را حتما بخوانند!
- ■یکی از وظایف بزرگمان این است که ائمه را به دنیا معرفی کنیم
- ■انصراف دانشجویان ویرجینیا از حضور در جشن فارغالتحصیلی
- ■فرزندآوری و جوانی جمعیت نیازمند فرهنگسازی همگانی است
- ■جنایت در اردوگاه جبالیا در پی یورش اشغالگران/ حملات سهمگین مقاومت به صهیونیستها در رفح
- ■نسخههای گیاهی برای پاکسازی کامل بدن
- ■امیرعبداللهیان: رویکرد ما به روابط با هند راهبردی است
- ■مرالهای ایرانی در پناهگاه حیات وحش آستارا
- ■نرخ تورم شیرخشک در ۶ ماه اخیر کمتر از ۸ درصد / عدم تغییر قیمت پرمصرفترین شیرخشک در کشور
- ■سردار حسنیآهنگر: عملیات «وعده صادق» بزرگترین پیشران برای نقطه عطف آینده است
- ■گول بارشهای مطلوب را نخوریم/ مصرف بهینه آب همچنان در دستورکار باشد
- ■واکنش هندیها به همکاری ایران و هند در چابهار
رواج پدیده ای به نام شاهدان اجاره ای ! ( کف قیمت شاهد قلابی200هزار تومان )
با خودت میگویی که شاید نکبتی فقر سرتاپایشان را گرفته که به این روز افتادهاند. قبل از ورود انصاف وجدانشان را پشت در میگذارند تا حین ماموریت دستوپاگیرشان نباشد
روزنامه تهران امروز: با خودت میگویی که شاید نکبتی فقر سرتاپایشان را گرفته که به این روز افتادهاند. قبل از ورود انصاف وجدانشان را پشت در میگذارند تا حین ماموریت دستوپاگیرشان نباشد.
روز دادگاه در جایگاه قرار می گیرند،پشت قسم های دروغ سنگر می گیرند دهان باز میکنند و در نهایت با یک فروند زبان، دروغ هایشان را شلیک میکنند و خواسته و ناخواسته یک زندگی را به آتش میکشند و این خاصیت کسانی است که برای گذران روزگار به ندیدههایشان شهادت میدهند، شهادت دروغی که ممکن است زندگی یک یا چندین نفر را برای سالیان سال یا حتی هميشه تحتالشعاع قرار دهد.
گزارش زیر شرح حالی است از شاهدان تقلبی که تکوتوک در گوشه و کنار دادگاهها و دادسراها برای کسب درآمد پرسه میزنند،آدمهایی که تا دلتان بخواهد برایتان صادقانه دروغ می گویند. انگار نه انگار که این راسته زیر گوش بازار است.بازاری که هرچقدر هم که گرانی باشد ولی همین که واردش میشوی هرچه رنگ و نور هست توی صورتت میپاشد. اینجا جای دیگری است جایی که برخلاف بازار رنگورو ندارد همه چیز خاکستری است. حتی بیشتر عریضهنویس های روبهروی دادگاه هم سکوت را ترجیح می دهند و برای جذب مشتری فقط به اطلاعیه بالای سرشان بسنده می کنند.
باوجود همه رفتوآمدها و شلوغیها هیچ چیز جان ندارد حتی سربازهای جلوی دادگاه هم برای تمام شدن دوران خدمتشان لحظه شماری می کنند و رژه رفتن هایشان مثل آدمهایی است که مدام اتاق انتظار را برای شنیدن یک خبر با قدم هایشان متر می کنند. بیشتر آدمها به صف ردیف شدهاند و به دیوار کاخ تکیه زدهاند. همه یک خاصیت مشترک دارند اینکه با نگاه های بی رمقشان خیره به یک نقطه چشم دوختهاند،انگار که به مجسمه مشکلاتشان زل زده باشند آنقدر که به تو اجازه نمی دهند حتی برای پیدا کردن سوژه گزارشت از آنها سوال کنی.
شاهد از غیب رسید؟
«طلا که پاکه خدای بالا سرمم که شاهده ولی می فهمی!!؟؟ اگه حرفشونو به کرسی بنشونن و الکی الکی ثابت بشه تو زندون که میفتم به درک!!دیگه بچمو بهم نمیدن ببینم!!»نگاهش مات و مبهوت است بچهاش را توی دامنش خواب کرده و همزمان که نگاهش میکند در کلافگی محض اینها را هم برای خواهرش تعریف می کند.لازم نیست چیزی بپرسی همین که چند دقیقه کنار آدم های اینجا بشینی بعد از چند دقیقه آرام آرام کنار درد دلها و غرولندهایی که برای روزگار می خوانند قصه شان را هم تعریف می کنند. مریم سن و سالش به بیشتر از 22تا23 سال نمی رسد اینطور که خودش می گوید چهار سالی از ازدواجش میگذرد، ازدواجی که نتیجهاش چیزی جز اعتیاد همسر و تنهایی و ازدواج مجدد شوهرش نبوده.حالا او مانده با تنهایی و یک بچه مریض:توی این مدت شوهرم و خانوادهاش نهتنها به من نفقه ندادن و خرج دوا و درمون بچهرو هم قبول نکردن حالا برای اینکه راحت از خونه بیرونم کنن بهم تهمت دزدی زدن. پاپوش پاپوشه!مدرک ندارن ولی شاهد که جور کردن.
چه میدونم کی هست از غیب پیداش شد» بین همه پرس و جوهایت به محض اینکه به پست آدمها درست و با وجدان بخوری همین که از شهادت دروغ حرف بزنی فقط یک نگاه معنادار تحویلت میدهند و با گفتن یک«خیر» غلیظ، پیش کشیدن چنین پیشنهاد بیشرمانهای را توی گوشت میزنند سراغ یکی از مغازه های اطراف دادگاه میروم جایی که علاوه بر گرفتن پرینت و کپی سرپناهی راهم برای یکی دوتا از عریضه نویسها فراهم کرده همین که از شاهد پولی و مزد بگیر حرف می زنم تا بلکه ردپایی پیدا کنم، حرفی نمیزند سرش را بالا می اندازد و آخر کار با یک نگاه عاقل اندر سفیه در خروجی را نشانم می دهد. اما مغازه کنار دستی کار را برایم راحتتر می کند خودش میگوید اینجا زیاد رفت و آمد ندارند برای اینکه سادهتر پیدایش کنم باید جلو دادسرای کیفری سراغشان را بگیرم«جلوي دادسرای کیفری پرسه می زنند اگر نتونستیدپیداشون کنید حتما از یکی دو تا از مغازه های آن سمت خیابان سوال کنید اونا به احتمال قوی از پاتوقشون خبر دارن.»
شاهد قلابی یه دونش هم زیاده!
بعد از 10دقیقه جلوی در دادسرا می رسم اما اوضاع دادسرا شلوغتر و وخیمتر از دادگاه است.مردم در رفتوآمد بیشتری هستند و برای برگزاری جلسات محاکمه جنبوجوش بیشتری دارند و بیشتر حرف میزنند دو طرف در دادسرا دو ردیف صف تشکیل شده صف سمت راست مربوط به مراجعان است صف سمت چپ مربوط مجرمان و متهمان است که با دستوپای غل و زنجیر شده منتظر شروع جلسه دادرسی نشستند.یکی از ویژگیهای بارز اینجا که کار را برای آدم راحت میکند این است که از روی ظاهر آدمها به راحتی میشود آنها را دستهبندی کرد آدمهای سادهپوشی که پرونده و کلی ورق و فرم دستنخورده دارند و کنار دادسرا ایستاده و هرازگاهی توی پیادهروها قدم میزنند حتما عریضنویساند.
آنهایی هم که کتوشلوارهای اتو کشیده پوشیدهاند و خیلی شق ورق در آرامش به طرف مقابلشان مشاوره میدهند از روی حرف زدنشان وکیل بودن خودشان را اثبات میکنند.دقیقا رو به روی در سراغ یکی از همینها می روم خیلی اتو کشیده ایستاده و تندتند به موکلش مشاوره میدهد و برای جلسه دادرسی او را راهنمایی می کند بینا بین حرفهایشان سراغ شاهدان تقلبی را میگیرم«خیلی از نشونی دقیقشون خبر ندارم ولی میدونم که چند وقتی هست سر و کلشون پیدا شده و بابت این کار پول میگیرند اون دست شاهدایی که تو کار طلاق و ازدواجند که خب تکلیفشون مشخص و کارشون به هیچ عنوان منع قانونی نداره ولی اونایی که شهادت دروغ میدن اگر معلوم بشه که شهادتشون کذب بوده مجازات داره البته توی همه پروندهها این به خود وکیل و طرفین هم بستگی دارد که تو آنقدر مدارک مستدل و محکم براشون رو کنی که نتونن شاهد بیارن اما خب گاهی اوقات هم نمیشه کاری کرد متاسفانه.»
خب بعد از یک مدت که عده ای کسب و کارشان همین شهادت دادنهای کذب می شود با گذشت زمان و چند پرونده دادگاه به وجود شهود تقلبی شک نمیکند؟ اینطور میگوید «چرا بعد از یه مدت اگر پشتسرهم یکجا کار کنن معلوم میشه که اون هم بستگی به قاضی دادگاه داره که تیز باشه و متوجه موضوع باشه اما خدارو شکر ایران هنوز مثل کشورهایی مثل هند نشده که این موضوع خیلی توش رواج پیدا کنه اما همیشه این رو یادتون باشه که اینجور چیزا حتی یه دونش هم برای مردم و مملکت ما زیاده.»
حرفم که با آقای وکیل تمام میشود جلوتر میروم اما یکی از عریضهنویسها که در طول گفتوگو حرفهایمان را شنیده از پشتسر صدایم میکند. مرد میانسالی با موها و محاسن جوگندمی و لهجه غلیظ آرام در گوشم میپرسد «دنبال شاهد می گردی؟اینجا نیستند برو خیابان کنار دستی دقیقا رو به روی دادگاه یه چند دقیقه وایسی از چندتا کسبه بپرسی بهت نشون میدن!فقط دیدم جوونید دارم بهتون میگم!تو هم مثل دخترم فقط حواستون باشه اینا خیلی قالتاق تشریف دارن خیلیاشون اولش میگن به عنوان بیعانه صدهزارتومان بهشون بدی ولی بعد میرن که میرن مواظب باشید تلکتون نکنن.»
با تجربه می فهمم دروغایی که می گی راسته!
دنبال نشانی عریضه نویس را می گیرم. رو به روی دادگاه یکی در میان بساط عریضه نویسها و دستفروشها پهن است از یکی از دستفروشها آدرس شاهد را می پرسم! نشانی دوتا از شهود قلابی را تحویلم ميدهد. یکی از دو اسمی را که تحویلم داده را با دست نشان داد«اون دست خیابونو می بینی!! بین همونایی که نبش خیابون وایسادن اسمش ناصره کارش اینه که شاهد میشه»خودم را به نبش خیابان نقطه ای که عریضه نویس نشانمان داده بود رساندم از یکی از چند مردی که آنجا بودند سراغش را گرفتم تا اسم ناصر را بردم کمی خودش را جمع و جور کرد و دقیقتر به شکل وظاهرم چشم دوخت.
آرام و با احتیاط پرسید دقیقا کارتان چیست بعد از اینکه فهمید دنبال شاهدم کمی آن طرفتر داد زد«ناصر بلند شو بیا با تو کار دارن مشتری داری!»با اینکه همیشه در کل زندگی به این جمله باور داشتهام که باطن آدمها را نمیشود از روی ظاهرشان شناخت اما این یکی برای خودش پدیدهای بود طوری که کار خلاف و غیرقانونی در فاصله چندفرسخی از وجناتش میبارید.لاغر اندام و دیلاق با صورتی سیاهسوخته که معلوم بود چند ماه است رنگ آب و اصلاح به خودش ندیده از طرز حرف زدن و چهرهاش شک نداشتم که قوت غالب این روزهایش چیزی جز موادمخدر نیست.
دهان که باز کرد یکی، دو دندان کرمخورده سیاه بیشتر نداشت آنقدر که موقع حرف زدن چشم دوختن به آن کار آسانی نبود. انگارکه شکل و شمایل دهانش با دروغ هایی که برای شهادت میگفت ارتباط مستقیم داشت«من دنبال یه شاهد میگردم یه شاهد که برام توی دادگاه علیه یه نفر شهادت بده!من یه خواهر دارم که شوهرش هم دست بزن داره چند وقت پیش حسابی کتکش زده من که نمیتونم علیه شوهر خواهرم شهادت بدم حاضری همچین کاری برامون بکنی»کمی فکر می کند و بعد پیشنهادم را قبول می کند ولی یک طوری که بخواهد کارش را توجیه کند و موجهتر به نظر برسد می گوید«شدنی که بله میشه همچین کاری کرد فقط قبل از جلسه دادگاه خواهرت باید بیاد که حرفامونو یکی کنیم در ضمن این هم بگما من شهادت دروغ نميگم بفهمم طرفم داره دروغ میگه این کارو براش نمی کنم قسمه!
الکی نیست که اگر هم این کارو میکنم برای اینه که کارت راه بیفته»توی دلم از قصهای که برای خواهر نداشته و فرضیام ساخته بودم خندهام گرفت. دلم میخواست بدانم که چطور به قول خودش راست و دروغ آدمها را میفهمد«بالاخره می فهمم دیگه آدم از قیافه طرفش میفهمه راست میگه یا دروغ نا سلامتی 20سالی میشه که اینجاها هستم و کار میکنم.» حالا نوبت به گرفتن قیمت میرسد و به نسبت کاری که میكند خیلی قیمت بالایی رو نمیکند «200هزار تومن میگیرم شاهد میشم قیمت من ثابته همه جوره200هزار تومن فرقی نداره چی باشه.»
کف قیمت شاهد200هزار تومان
باز سراغ عریضهنویسی میروم که ناصر را صدا زد. آدرس نفر دوم را سوال میکنم«چه فرقی میکند؟اون هم یه کلاهبرداریه مثل این فقط یه کم دروغ میگه از راست قشنگ تر!امروز ندیدمش اما باید همین دور و برا باشه پرسون پرسون جلو برین پیداش می کنید اما یادتون باشه با اینا در نیفتین خیلی روبه راه نیستن بعدم میدونی شهادت دروغ ینی چی؟ ینی به قداست کلامالله قسم بخوری من جای پدرت؛ این کارو کردی بدون تا قیام قیامت تو زندگیت خیر نمیبینی حالا خود دانی ما كه حلال خوریم اینه بساطمون!!» جلوتر می روم بلکه نفر دوم را هم پیدا کنم از یکی از دستفروشهای خیابان که مشغول واکس زدن هست سوال میکنم از آنهایی است که حسابی چشمهایش تيز دارد«از اون آدمای پدر سوخت اس شکر خدا نمیشناسمش نه خود عوضی شو نه مشتریای لامروتشو.»
جلوتر طبق نشانیهایی که میدهند بین جمعیت شاهد دوم را پیدا می کنم این یکی چهرهاش به نزاری نفر اول نیست اما دندان گردتر بهنظر میرسد کلاه روی سرش را برمیدارد توی دستانش میچرخاند «من اینجوری بهتون قیمت نمیدم باید پروندتونو بیارین ببینم بستگی به گرهای که دارید قیمتم فرق میکنه یهجا کتک کاریه یه جا مالخوریه فرق داره از کف همون 200تومان شروع میشه بالاتر بره پایینتر نمیآد در ضمن من باید طرفرو ببینم تا نبینم هیچ چیز نمیتونم بگم»حرفش را میزند و بین جمعیت گم میشود حالا چند ساعتی از اول صبح گذشته با هردویشان برای فردا قرار ملاقات گذاشته ام قرار شده که من خواهر خیالی و کتک خوردهام را برایشان بیاورم تا حرف هایشان را علیه شوهرخواهر فرضیام یکی کنند.در راه برگشت بازهم مریم را میبینم حالا او هم دادگاهش تمام شده مثل اینکه حکم و شهادت را دادهاند. بچهاش را باز روی دست گرفته و با چشمهای خیس همچنان مات و متحیر به نقطه روبهرویش خیره نگاه می کند.