بازی دراز 1404/خاطره ای از رزمنده علی اکبر حسن زاده : یک روز به ستاد لشگر هشت نجف جهت ملاقات با رئیس ستاد لشگر شهید علی محمد اربابی رفتم ، تابستان بود وگرما بیداد می کرد.
از پشت پنجره ستاد که رد می شدم دیدم کولر گازی اتاق رئیس ستاد خاموش است .
با خود گفت: حالاهم که در این گرمای طاقت فرسا تا این جا آمده ام اربابی نیست .
دستگیره در را فشار دادم وبا تعجب متوجه شدم که در باز است و اربابی داخل اتاق مشغول کار می باشد. پیشانی واطراف چهره اش از عرق خیس بود و موهای جلوی سرش به پیشانی چسبیده و لباسش از عرق نقش گرفته بود. اول فکر کردم برق نیست یا کولر خراب است ، ولی وقتی که از اربابی پرسیدم که این اتاق که کولر گازی دارد چرا روشن نمی کنی ؟
بادستمال عرق هایش را پاک کرد وگفت: الان بچه ها داخل چادر از گرما نفس هایشان حبس شده اگر من کولر را روشن کنم مرتکب گناه شده ام .
یک بار به اعمال خودمان رجوع کنیم ، ببینیم واقعا چقدر با گذشت فقط چند دهه از رفتار و منش شهدا دور گشته ایم؟؟؟
هنوز جای تغییر است ، به خودمان برگردیم...