پربازدیدترین ها

سرویس: فرهنگی کد خبر: 111188 ۱۳:۰۸ - ۱۳۹۳/۰۳/۰۱

شهيد حشمت الله اميني

شهيد حشمت الله اميني

بازی دراز 1404/ نميدانم از حشمت بايد چه بگويم فقط بايد بگويم که همه چيز را به ما آموخت، خيليها فرمانده گردان وتيپ بودند! اين نيست که آن کسي بالاتر باشد که درجات و پستها و مسئوليتهاي بالاتر داشته باشد، آن کسي برد که معرفتش را بيشتر داشت اينها بودند که اينطوري با خدا صحبت ميکردند...

download (4)

شهيد حشمت آنجا خيلي کارهاي بزرگي کرد، يعني همه‌ي بچه‌ها الگويشان حشمت بود. شهيد حشمت اگر در اين مراسم سينه زني بود کنار مي‌ايستاد و سينه زني ميکرد چون هوا روشن بود، روز بود، جلسه رسمي بود، هر مراسمي که روز برگزار ميشد، در حسينيه يا چادر مي‌ايستاد کنار، عقب جمعيت و کمترين عکس العمل را نشان ميداد اما دوستاني که هستند ميدانند وقتي زمان عملياتهاي مختلف، توي اردوگاه مراسمي داشتيم، وقتي که چادرها تاريک ميشدند يا سنگر تاريک ميشد براي عزاداري مثل گلوله مي‌آمد وسط جمعيت، هيچکس نميدانست کيه؟ لخت ميشد وسط سينه زني ميکرد، خودزني ميکرد، آنطور که وصل ميکرد خودش را؛ وقت دعا ميرفت وسط مجلس و لباس ميپوشيد هيچکس نميدانست چه کسي بود که ميدانداري کرد، بجز بچه‌هايي که با ايشان بودند.

download (1)

براي نماز جماعت يک ربع قبل از نماز، صف اول جماعت مي‌ايستاد، به کسي چيزي نمي‌گفت، فقط خودش عمل ميکرد تا ديگران ياد بگيرند، من اکثر مواقع ميديدم نشسته تسبيح ميگويد در صف اول منتظر نماز است.

من نميدانم از شجاعت ايشان چه بگويم همين قدر بگويم که من بريدم، نميدانم ايشان چه ميکرد، هيچ چيز برايش ملاک نبود الا اينکه برسد به آن چيزي که ميخواهد و رسيد، شهامت و شجاعت را يک طوري ميشود مثال زد اما اين را چگونه بايد گفت؟ من ميگويم (شهيد حشمت) يک بلوز، يک شلوار بسيجي پوشيده بود و يک چفيه، اسلحه نداشت، اسلحه را با هزار زحمت پيدا کرد و گفت من تکميل شدم و به هر زحمتي بود غسل شهادت را توي رودخانه، توي اردوگاه کرده بود و آماده...

download

خيلي عصباني بود و ناراحت که چرا اولين مأموريت عمليات را به ما نداده‌اند براي اينکه خيلي بي‌تابي ميکرد که برسد به آنچه که ميخواست، خيلي معرفتش را داشت ، ما الان حالا حالاها توي اين مراسماتش مي آييم يک چيزي را ميبينيم که ايشان چطور به آنجا رسيد با آن سن جواني دنبالش ميرفت، چطور دنبالش ميرفت! اول وقت صف اول جماعت مي‌ايستاد، چراغ تاريک ميشد ميرفت با تواضع از خدا ميخواست...

download (2)

شهيد حشمت اگر توي دوران نصر7 برميگشت توي سرپل ذهاب مگر يک شهيد معمولي نبود همه ما شاهديم اين همه شهيد فرمانده گردان و تيپ مي‌آوردن و تشييع ميشد، تمام ميشد. بايد اين همه توي غربت مي‌ماند و الآن مي‌آمد که معرفي بشود، خيلي مانده که ايشان معرفي بشود. حق ايشان خيلي بالاتر از اين بود که بنده بيايم ايشان را معرفي کنم، خودش خودش را معرفي کرده، عملش معرفي‌اش کرده، اگر خانواده محترمش بي‌تابي ميکردند، ناراحتي ميکردند، من غصه ميخودم به حالشان، ميگفتم اينها يک گوهر گرانبهايي داشتند از دستش داده‌اند، ولي چه بدست آورده‌اند؟ شايد خيليها ندانند حشمت اگر الان بود در چه وضعيتي بود، حق ايشان اين بود، غير از شهادت چه جوابش را ميداد، چه چيزي جواب حشمت را ميداد غير از اينکه اينطور شهيد شود، مثل حضرت زهرا(س) مفقودالاثر باشد تا وقتيکه يک پلاک سوخته از ايشان بياورند. بعضي ميگفتند حشمت شهيد نشده! من کسي بودم که به خواهرزاده‌اش، به داداشش، به همه ميگفتم شهيد شده چون ميديدم از ايشان و حق مسلم ايشان بود که شهيد شود، اگر ايشان شهيد نميشد من شک ميکردم. اگر شهيد حشمت شهيد نميشد ما شک ميکرديم، خانواده محترمش بايد دنيا دنيا افتخار بکنند، شما توي طايفه، توي ملت، توي شهرمان، توي استانمان، چه افتخاري داريد که برابر ميکند با افتخار شهيد حشمت؟! يک درسهايي امثال بنده از ايشان گرفتيم که به مرور توي سالهاي آينده و در آينده دور شايد به ذهن‌ها برسد و گفته بشود و مطمئن باشيد هيچ چيز ناگفته نمي ماند و همه حقيقتها رو ميشود، هيچ حقيقتي پنهان نمي‌ماند، (همين که ايشان پس از سالها بيايد با کارواني از سردشت برود به شلمچه مگر شلمچه کم جايي است و از شلمچه برود مشهد و توي اين مراحل نوبت به نوبت به خواب مادرش بيايد، کم حرفي نيست که ما بايد معرفتش را داشته باشيم که اينها را درک کنيم) مرحله به مرحله با مادرش، با همشيره، با داداشش، با دوستان شهيدش. که ما الآن کجاييم، ما الآن کجاييم و الان ميرويم کجا؟ حق حشمت اين بود و بالاتر از اين است که انشاالله به گوش دوستان رسيد به جان ودل بپذيرند و ببينند که...

download (3)

من نميدانم از حشمت بايد چه بگويم فقط بايد بگويم که همه چيز را به ما آموخت، خيليها فرمانده گردان وتيپ بودند! اين نيست که آن کسي بالاتر باشد که درجات و پستها و مسئوليتهاي بالاتر داشته باشد، آن کسي برد که معرفتش را بيشتر داشت اينها بودند که اينطوري با خدا صحبت ميکردند...

"حاج محمد طالبی"