پربازدیدترین ها

سرویس: فرهنگی کد خبر: 116113 ۱۰:۰۰ - ۱۳۹۳/۰۳/۲۷

زندگینامه شهید علی پورعباس

زندگینامه شهید علی پورعباس

بازی دراز 1404/پرداختن به شهید و ارج نهادن به مقام ایثارگران خاص یک ملت نیست بلکه همه ملتهای دنیاست.

images

زندگینامه شهید علی پورعباس

نام پدر:  محمد
تاریخ تولد: ۱۳۳۸/۵/۵     
 تاریخ شهادت: ۱۳۶۰/۵/۱۰

محل شهادت: جبهه غرب سر پل ذهاب محور تنگه حاجیان

پرداختن به شهید و ارج نهادن به مقام ایثارگران خاص یک ملت نیست بلکه همه ملتهای دنیاست.

با انکه بسیاری از ملل تعاریف متعددی از شهید و شهادت دارند اما فدا شدن اگاهانه به همراه عقیده مهمترین  وجوه مشترک بین همه این تعاریف است .

مفهوم قران کشته شدگان فی سبیل ا... که عند ربهم یرزقون اند و به تعبیر پیامبراکرم (ص) هدایت  یافتگان.وبه تعبیر  حضرت علی (ع) فزت برب الکعبه  و تعبیر حضرت فاطمه (س) موجب عزت و سربلندی اسلام و به تعبیر امام حسین (ع) احیا امر به معروف و نهی از منکر  و به تعبیر حضرت زینب (س) زیبایی است همه انچه که در راه خدا دیدم برایم زیبا بود .

خداوند دریک تعبیر مشترک با تورات  انجیل  میگوید : خداوند خریدار جان ها و مال های  مومنان است  که بهشت را به انها ارزانی دارد  انانکه در راه خدا  می جنگند می کشند و کشته می شوند این وعده حقی است از سوی خدا که در تورات و انجیل وقران امده است.

شهید علی پور عباس در سال ۱۳۳۸ در روستای فراغه ازتوابع شهرستان اباده متولد شد. از سن کودکی علاقة شدیدی به احکام اسلام داشت از همان کودکی که به مدرسه می‌رفت مؤذن مسجد فراغه بود اکثر ماههای مبارک رمضان که در روستا بود شبها مناجات می‌کرد  دهستان فراغه همه از مناجات علی بیدار می‌شدند. 

پیش از آنکه به سربازی برود مدتی به قم رفت و با عنوان طلبه تحصیل علم می‌کرد. طی دوران سربازی اموزشی به کرمان وازانجا به پادگان هوانیرو اصفهان اعزام شد 
 وقتی فرمان امام خمینی (ره) فرار سربازان از پادگانها را شنید علی می خواست دین خودرا به انقلاب اسلامی اداکند : ازاین رو فرمان امام را لبیک گفت :بلافاصله از پادگان هوانیروز اصفهان فرار کرده و به قم رفت
 فردای آن روز کنار کوچه نشسته بود. نمی دانست به کجا برود  از قیافه‌اش کاملاً معلوم بود که سرباز است و جرم یک سرباز فراری آن هم در آن زمان که بیشترشهرهای ایران حکومت نظامی بود فقط این بود که  تیر باران  شود.
 در افکار خود غرق شده بود که روحانی محترمی‌به او نزدیک شد وقتی از حال و احوال علی پرسید و فهمید ماجرا از چه قرار است با علی همراه شد و او را به نزدحضرت آیت الله پسندیده برادر امام (ره) برد. ایشان پیشانی علی را بوسیده و به گرمی‌از او استقبال کردند. به به علی گفت حتما شماناهار نخورده اید به علی ناهارداد
 وبعدبه یک روحانی که دردفترایشان بود علی رابه مدرسه حجتیه برد علی می گفت من وقتی به مدرسه حجتیه رفتم دیدم  طلبه ها دارند اموزش سلاح می بینند وقتی ان روحانی داستان من را برای انها گفت یکی ازرحانیون گفت  علی اقا که اموزش لازم ندارد . بهتراست به مااموزش سلاح بدهد.
بعد ازچند روز امام (ره) به ایران امد. ودرمدرسه علوی تهران اقامت کرد علی با تعدادی از طلبه ها از قم برای حفاظت امام به تهران اعزام شدند 
وقتی امام  (ره) به قم رفتند  علی درتهران ماند ودرقسمت های مختلفی کارمی کرد تا اینکه به خدمت پاسداری درامد 
دوره اموزش دردانشگاه امام حسین کنونی وسپس به پادگان توحید تقسیم شد وبا هم دوره های خود درتاریخ ۱۳۶۰/۵/۲۵ به جبهه غرب (سرپل ذهاب ) اعزام شد مسئول برادران اعزام به جبهه شهید ناصرشیری وبرادرخودشهید بود 
مدتی درجبهه قسمت دشت ذهاب تپه ۷۰۷ بود ازانجا به پادگان سرپل ذهاب امدیم شبی که بچه ها  درپادگان بودند تعدادی ازبرادران پادگان توحید به سرپرستی برادر حاج ابوالقاسم برای دیدن بچه ها به منطقه اعزام شده بودند شب دعای توسلی برقرارشد .برادرحاج ابوالقاسم  دعاازحفظ می خواندبرق هم نبود مراسم که تمام شد برادرحاج ابوالقاسم رو به شهید ناصرشیری و من کرد وگفت  این خط این نشان علی شهید می شودچون من درتاریکی  فقط چهره علی رامی دیدم .
درجبهه دشت ذهاب به دو گروه تقسیم شده بودیم  بصورتی که نصف از بچه ها در خط مقدم بودند ونصفی دیگر در پادگان استراحت می کردند وقتی علی در  خط مقدم بود  من درپادگان سرپل ذهاب بودم  . حاج  ابو القاسم به  شهیدناصر شیری خیلی تاکیدکرده بود   این دوبرادر پیش هم باشند . ناصر پیش من آمد وبه من گفت چه می کنی حاجی دوباره به من راجع به علی گفت 
گفتم خودم هم دیشب تاحالا در فکرحرف حاجی هستم  ناصر به من گفت تصمیمت رابگیر یاخودت برو درگروه علی ویاعلی بیاید درگروشما : قبل ازنماز ظهر علی رادیدم به گفتم  
  قرار شده من وشما باهم باشیم .
علی حرفی نگفت مثل اینکه چیزی می دانست روزبعد پیش من آمد گفت نمیشود مارا ازدوستان که همسنگر هستیم جدا نکنید. این بچه ها که باهم هستیم عادت کره ایم باهم .من که ازحرف شب قبل حاجی افکارم ملول شده بودگفتم تصمیمی که گرفته شده من هم برادرت هستم اگر برایت سخت است من می آیم درگروه شما
همان روز به ما اطلاع دادند باید به جای دشت ذهاب به محور دیگری برویم که مسئول آن محور شهید غلامعلی پیچک بود  
به هرحال آن روز بچه ها یی که برای دیدن ماازپادگان توحید آمده بودند به  تهران رفتند 
شهید شیری هم به ستاد فرماندهی رفت وقتی برگشت گفت مادیگر به دشت ذهاب نمی رویم برادرپیچک می آید ما رابه منطقه دیگری ازجبهه برند 
مارابه تنگه حاجیان بردند این محور مسئولش شهید پیچک بود خیلی به ماسفارش کرد این خط مخفی است شما نباید کاری کنید که دشمن متوجه حضور شما شود
 
 ان روزمسول بچه ها که علی هم شامل می شد با من بود ما در خط مقدم به دشمن بعثی خیلی نزدیک بودیم اکثربچه ها می گفتند بیایید به انها حمله کنیم باتوجه به اینکه شهید غلامعلی پیچک مسءول محوربودند و تاکید داشتند که  این محورمخفی بماند ما عراقی ها رازیرنظرداشتیم و عراقی ها به حضور ما پی بره بودند  ان روزحادثه من در خط جبهه حضورداشتم شهید شیری درپادگان بود. عصر یادم نیست چه ساعتی بود علی به اتفاق دونفرازازهمرزمانش ازسنگربیرون امده بودند سنگرها طوری قرار داشت که به خاطر شناسایی نشدن  ازخط راس جغرافیایی کمی  پایین ترقرار داشت درضمن خیلی هم محکم بود بطوریکه  که گلوله خمپاره به سادگی نمی توانست ان راتخریب کند.علی به اتفاق دونفرازدوستانش ازسنگر خارج شده بودند قمقمه آب را برداشته بودند  تاگوشه ای بنشینند وضو بگیرندو قران بخوانند من هم بیرون  درب سنگر بودم علی و دو دوستش رامی دیدم همین که شروع به قران خواندن  کردندچندخمپاره به طرف ماشلیک شد.  بچه هابه طرف سنگردویدند اطمینان داشتند   سنگرمطمن تراست  . نفراول علی وارد سنگرشد دونفر بعدی پشت سرعلی بودند من نزدیک سنگرعلی ایستاده بودم در انتهای سنگر تهویه ای قرار داشت که ناگهان یک گلوله خمپاره که فکر می کنم خمپاره شصت بود وارد سنگر شد  علی ازجلومن به هواپرتاب شد وبه پایین دره افتاد دونفرازهم سنگران  علی سطحی مجروح شده بودند چون بیشترترکش ها به بدن علی برخورد کرده بود. علی جلو ان دوهمسنگرش قرارداشت.بچه ها مرتب به من می گفتند علی پرتاب شد به ته دره .من فکرنمیکردم علی زنده باشد به دونفرازدوستان علی گفتم بروید علی رابیاورید انها رفتند علی رااوردند علی دوباربه من گفت چراخودت نیامدی من رابیاوری یادم نیست شاید چندین بارعلی این جمله راگفت ولی انروزمن مسول بچه هابودم
 
 جلوسنگرعلی دکمه های لباسش را  بازکردم سینه علی پرازترکش بود دیدم علی بیشتردستش به پهلو میزند وقتی نگاه کردم سوراخ بزرگی درپهلوی علی بود طوری که روده های علی ازان خارج شده بود. به چهارنفر ازهمرزمانش که خیلی بااودوست بودند گفتم علی راببرید ازکوه پایین  به انها گفتم یایین کوه یک خودرو ازبرادران ارتش است ازانها بخواهید علی را به بیمارستان پادگان ببرند دونفرازانها باعلی روانه بیمارستان شدند. شب بیست ونهم ماه مبارک رمضان بود .صبح خیلی زود بود شهید ناصرشیری امد وبه من گفت سریع برو بیمارستان گفتم علی چه طوراست گفت حالش زیادخوب نیست ازاین رو توبرو پادگان من اینجاهستم من به ناصرگفتم توهنوزاستراحت نکردی
 
 حدودساعت هشت صبح بود که من به بیمارستان رسیدم سراغ علی راگرفتم پرستارمی دانست علی شهید شده ولی به من گفت منتظرباشیدتادکترراصداکنم یادم نیست نام دکترچه بود ولی وقتی دکتر من رادید خیلی ناراحت بود گفت وقتی علی راروی تخت بیمارستان گذاشتند من مشغول اماده کردن خودم بودم که به من گفت اقای دکتر ماراببخشید که باعث اذیت شمامیشویم اخراین حرف راطوری باخنده بلند گفت که من فکرکردم زیاداسیب ندیده است ولی همین که داشتم دستکش به دستم می کردم بالای سرش امدم انگارکسی که می گفت ماراببخشید علی نبوده اوشهید شده بود دکتر می گفت من به این شهید خیلی کنجکاو شده بودم صندلی رااوردم کنارتختش .پرستارهاامدندوسایل جراحی اوردند به انهاگفتم لازم نیست یکی ازپرستاران به من گفت دکتر این همین الان باشماداشت صبحت می کرد  من هم  درهمین فکرهستم که واقعا همین شخص بود بله دکتربه من گفت جیب های علی راگشتم درجیبش وصیت نامه اش راپیداکردم وصیت نامه روی یک برگ کاغذ دفتر بود که شش لا تاشده بود دوترکش روی این وصیت نامه خورده بود وقتتی وصییت نامه رابازکردم سوراخهای زیادی روی ان بود   گفتم من که برای این شهید کاری نکردم لااقل وصییت نامه اش رادرست کنم بله دکتر وصییت نامه راکه  الوده به خون و سوراخ سوراخ شده روی یک ورق کاغذ نوشته بود . 
شهید علی پورعباس به گفته  مادر درشب نوذهم ماه درماه مبارک رمضان سال۱۳۳۸شمسی پابه عرصه وجود گذاشت درطول عمر کوتاه اماپربرکت علی گونه زندگی کرد وسرانجام   درساعت یازده شب بیست ونهم ماه مبارک رمضان سال۱۳۶۰ به لقا ا..پیوست   
جنازه شهید ازسرپل ذهاب به کرمانشاه  و از انجا  به همدان  وبه تهران معراج شهدا و سپس به شهرستان آباده سردخانه بیمارستان امام خمینی(ره) آباده واز انجا به زادگاهش انتقال داده شد روحش شاد