پربازدیدترین ها

سرویس: ویژه کد خبر: 33076 ۰۶:۲۰ - ۱۳۹۲/۰۵/۲۲

زندگینامه احمد عزیزی

زندگینامه  احمد عزیزی

بازی دراز 1404/زندگینامه  احمد عزیزی

117379_903 Picture 022 Picture 023 44444 احمد عزیزی در چهارم دی ماه ۱۳۳۷ درسرپلذهاب  استان کرمانشاه  به دنیا آمد. وی در کودکی با عشایر سیاه چادرنشین حشر و نشر فراوان داشت و قبل از رفتن به دبستان، خواندن و نوشتن را بدون داشتن معلم و تنها از روی کنجکاوی و تأمل و دقت از نوشته‌های روی تابلوها و اسامی خیابانها و... به خوبی فرا گرفت. وی قبل از پیروزی انقلاب به دعوت شمس آل احمد به تهران رفت و دیداری نیز با مرتضی مطهری داشت. وی با آغاز جنگ به همراه خانواده به تهران نقل مکان نمود و برای مدتی ساکن شهرستان نور  شد سپس درتهران  اقامت گزید و به همکاری با روزنامه جمهوری اسلامی پرداخت.   نفر وسط احمد عزیزی نفر وسط احمد عزیزی وی سرودن شعر را از سالهای جوانی با مجله جوانان آغاز کرد. وی از پانزدهم اسفندماه ۱۳۸۶ بعلت کاهش سطح هوشیاری ناشی از تشنج، بیماری قلبی و کلیوی در بخش آی سی یو بیمارستان امام رضا کرمانشاه تا کنون بستری می‌باشد. با تاکید رهبر جمهوری اسلامی ایران پس از دیدار با وی، مسئولان بر آن شده‌اند که وی را جهت درمان به خارج از کشور اعزام کنند. وی همچنان پس از سه سال در بستر بیماری و در بیمارستان امام رضای کرمانشاه بخش آی سی یو بستری است، حال عمومی او در این سه سال به حدی رسیده که وی نسبت به شادی‌ها و غمها با اشکها و لبخند پاسخ می‌دهد و می‌تواند سخنان اطرافیان را بشنود و عکس العمل نشان دهد. عیادت رهبر معظم انقلاب اسلامی ایران از احمد عزیزی      
 

فعالیت‌ها

وی آثار شعر و نثر ادبی متعددی دارد. و شاعری با سبک منحصر به فرد است که این سبک بصورت مثنوی در -کفشهای مکاشفه- جلوه کرده‌است تمایل سبک وی به معنویت و عرفان اسلامی با فرم جدیدی از مثنوی -ملهم از مثنوی مولوی- در شعر معاصر بی‌نظیر است. این سبک تاثیر بسیار زیادی در شعر معاصر گذاشته‌است. اشعار عزیزی با عرفان اسلامی آمیختگی دارد و تمجید از اهل بیت در بیشتر آثارش موج می‌زند.

آثار

  • «کفشهای مکاشفه» ۱۳۶۷
  • «شرجی آواز» ۱۳۶۸
  • «خوابنامه و باغ تناسخ» ۱۳۷۱
  • «ترجمه زخم» ۱۳۷۰
  • «باران پروانه» ۱۳۷۱
  • «رودخانه رؤیا» ۱۳۷۱
  • «ملکوت تکلم»
  • «سیل گل سرخ» ۱۳۵۲
            شعر زیبای اقلیم کاش ها از احمد عزیزی کاشکی آینه عریانی نداشت
هیچ چشمی پلک پنهانی نداشت
کاش هر کوهی بهار رنگ بود
هر درختی لانه آهنگ بود
کاش  هر باغی که در گل می نشست
زیرهر برگش تأمل می نشست
کاش مرزی بود بین خاک و خواب
کاش رودی می گذشت از جان پاک
کاش برف خستگی کم می نشست
جای یخ بر سنک شبنم می نشست
کاشکی این کاش ها اقلیم داشت
آرزوی های بشر تقویم داشت
جرم ماضی آب می شد روی حال
کس نمی ترسید از سمت محال
هر که دل می جست د ستش باز بود
هر که گل می خواست در پرواز بود
کاش انسان دفتر ادراک بود
کاش شهوت مثل شبنم پاک بود
کاش ، مرزهای رقص ما آزاد بود
رنگ در موسیقی ما شاد بود
هیچکس در شهر ما دردی نداشت
هیچ سبزی آفت زردی نداشت