پربازدیدترین ها

کد خبر: 67107 ۱۰:۴۴ - ۱۳۹۲/۰۹/۲۳

برای مصطفی ها و...

برای مصطفی ها و...

بازی دراز 1404/زمستان و سرمای سه ماهه آن در راه است.از همین الان به فکر آن هستیم که چگونه در این فصل خودمان را گرم نگه داریم که خدای ناکرده سرما نخوریم.

زمستان سال گذشته یکی از دوستانم را در چهارراه ولیعصر (عج) مرکز فروش کاپشن های چرمی قیمتی دیدم گفتم : اینجا چه می کنی ؟

گفت : آمدم یک کاپشن چرمی شیک بخرم!

به سر و وضعش که نگاه کردم دیدم کاپشنی به تن کرده که از ظاهرش معلوم است که نو و تازه خریده است.

گفتم : تو که کاپشن داری !

گفت : اتفاقا سه روز پیش همین جا این کاپشن را خریدم ولی این دو سه روزی دلم را زده ، می خواهم بندازمش دور !

چیزی نگفتم و خداحافظی کردم.

وقتی به اداره رسیدم خدمتگزارمان را دیدم که از در اداره می خواست خارج شود تا مرا دید، گفت : فلانی اگه می شود پالتویت را بده می خواهم بروم از بیرون قند بخرم.

گفتم : مگر خودت پالتو نداری ؟

سرش را پایین انداخت و چیزی نگفت. از اینکه چنین سوالی کردم پشیمان شدم و سریع پالتو را در آوردم و به او دادم.

تا اینجا را خواندید حال به خاطره که از زبان خواهر شهید مصطفی دانش پور بیان شده دقت کنید و خودتان را در معرض امتحان قرار دهید :

یک روز مصطفی به خانه آمد سخت در خودش فرو رفته بود و قطرات اشک بر گونه اش می درخشید. پرسیدم چه شده است ؟

پاسخ داد از خیابان که گذشتم فردی را دیدم که از شدت سرما به خود می پیچید و در گوشه خیابان نشسته بود. ناراحتی ام به خاطر این است که لباسم به اندازه او نبود تا به او بدهم...

برگرفته از کتاب برای نسل امروز و فردا

download (4)

download (1)