پربازدیدترین ها

سرویس: ویژه کد خبر: 71851 ۱۲:۰۳ - ۱۳۹۲/۱۰/۱۵

اشک همسفر خوبیست وقتی که به این دیار وارد می شوی...

اشک همسفر خوبیست وقتی که به این دیار وارد می شوی...

بازی دراز 1404/وارد کرمانشاه که می شوی شهر در میان کوه ها چون نگینی می شود بر انگشتر،  نگینی که از سالها ی جنگ زخم های زیادی را بر پیکر خود دارد .

اینجا خبری از گندم زارهای سوخته و نخل های سر بریده نیست، اینجا تو می توانی کوه هایی را ببینی که زخمی جنگ هستند و چه بسیار مردان جنگی که در لابه لای همین صخره ها دوستان و همرزمان خود را دیدند که پر کشیدند.

 وقتی راویان جنگ در منطقه عملیاتی غرب صحبت میکنند می توانی تک تک لحظات اندوهناک جنگ را در میان کلمات و هیجانی که برای تعریف این خاطرات از خود نشان می دهند ببینی .

وارد کرمانشاه که می شوی یاد خاطرات تلخ دوران کودکی و بمباران هواپیمایی رژیم صدام و آژیر قرمزهای می افتی که بعد از گذشت سالها حالا هم جزیی از خاطرات تلخ زندگی ساکنان این دیار شده  است.

مخوف ترین بمباران توسط نیروی هوایی ارتش عراق در این شهر انجام شد، هنوز هم مردم این شهر ضرب المثل زمان جنگ را به یاد دارند که صدام هیچ حرفش را فراموش نمی کند .صدام به خلبانان نیروی هوایی خود گفته بود که اگر نتوانستند در شهرهای ایران عملیاتی انجام دهند تمام بمب های خود را در کرمانشاه خالی کنند و باز گردند چه بسیار زنان و مردان و کودکانی که در این بمباران ها شهید شدند .

1 (16)

تا به سرپل ذهاب نیایی نخواهید فهمید که ارتفاعات بازی دراز چه معنایی دارد ، تا زمانی که از حماسه های دلیر مردان در این ارتفاعات نشنوی ارزش و قداست این مکان را نخواهی لمس کرد.

 کرمانشاه میعادگاه شهدایی است که پهلوانی ارثیه اجدادیشان است و غیرت خون رگ هایشان، وقتی از جاده های پر پیچ و خم کرمانشاه ،اسلام آباد، گیلانغرب ، سرپل ذهاب و قصر شیرینمی گذری هنوز تانک ها و ادوات جنگی زیادی که از ان دوران به جا مانده است را می بینی که تو را به سالها جنگ میبرد .

به پادگان ابوذر که می رسی ، گویی در قلب جبهه غرب قرار گرفته ایی و این تصور را داری که سایه هواپیماهای عراقی را بر زمین احساس می کنی.

از پادگان ابوذر ، از خانه های دوقلوی ترکش  خورده ی آنجا و از هرکسی که در آن حوالی زندگی می کند بپرسی زخم خورده اینجا کیست همه خانمحمدی را به شما معرفی می کنند.

همان جوان 14 ساله ایی که در آن روز فراموش نشدنی که هواپیماهای دشمن 24 نفر از اعضاء خانواده اش را گرفته بود و او ماند و برادرهای کوچک دوقلویش.

40 ساله به نظر می رسد،همان نوجوانی که در زمان بمباران 14 ساله بود. سنگینی تمام لحظات آن خاطره ای  تلخ  را در بر افروخته گی صورتش  و چشمانی که نمناک شده می توانی ببینی اما این مرد چون کوه استوار به احترام و قداست لباس نظامی ای که به تن دارد راهی را برای جاری شدن اشکهایش بر روی صورتش باز نمی کند.

1 (2)

او می گوید : در آن روز بیشتر خانواده ام برای مراسم ختم یکی از اقوام به یکی از روستاهای اطراف رفته بودند و همان روز 24 نفر از خانواده ام شهید شدند ، من نیز برادرهایم را برداشتم و رفتم به کوه های اطراف ، دو هفته بدون آب و غذا بودیم تا اینکه نیروهایی زمینی ارتش ما را پیدا کردند و نجاتمان دادند . از آن زمان به بعد من شدم پدر و مادر برادرهای که حتی چهره پدر و مادرم را به یاد ندارند، برادرهای که الان 27 سال سن دارند و از جانبازان جنگ تحمیلی می باشند.

پای ساختمانی که 22 سال قبل روی سر خانواده اش خراب شده بود که می رسی این بار اشک امانت را می برد،  الله اکبر به این استقامت سروان خانمحمدی که الان خود جزیی از نیروی زمینی ارتش شده است .

اینجا شهر کرمانشاه است، همان نقشی که شهر اهواز در جنوب و در زمان جنگ داشت شهر کرمانشاه در غرب کشور در 8 سال دفاع مقدس نیز در غرب داشت .اگر غاعله اهواز با ایجاد کانون خلق اعراب در اواخر 58 ایجاد شد یک هفته بعد از پیروزی انقلاب در این شهر فعالیتهای گروههای مختلف در آن نیز آغاز شد منافقین پادگان مهاباد را گرفته بودند و در تدارک تصرف شهرهای سقز و سنندج نیز بودند .

با توجه به کوهستانی بودن منطقه هم برای نیروهای عراقی و منافقین موقعیت خوبی را بوجود می آورد تا با استقرار روی ارتفاعات و اهداف خود و نفوذ بیشتر به داخل خاک کرمانشاه برسند و هم برای نیروی زمینی ارتش که این ارتفاعات دفاع را برای محافظت از خاک کشور راحت می کرد. در این میان هوانیروز در این منطقه عملیاتهای زیادی را انجام داد،  شهید صیاد شیرازی شیر کوهستان لقب گرفت و هنوز تمام فرماندهان نیروی زمینی ارتش و مردم رشادتهای او را به خاطر دارند. به محل شهادت شهید شیرودی که می رسی یاد دلاور مردی های این شهید بزرگوار و سیمرغ می افتی.

Picture 101

 زمانی بغضمان را فرو خوردیم که در منطقه سرپلذهاب در پادگان تیپ 71 پیاده مکانیزه سربازان مرزی مهمان نوازی کردند و هر چه داشتند با رویی باز برای پذیرایی آوردند . لب مرز دیدبانهایی را دیدیم که در گرمای طاقت فرسای تابستان و سرمای استخوان سوز زمستان از مرز محافظت می کنند و کوچکترین حرکت مشکوکی را گزارش می دهند ، شاید ماهها نتوانند خانواده خود را ببینند تا چشم کار می کند بیابان است و سنگ چین هایی که محدوده های آلوده به مین را نشان میدهند ، سیم خاردار است و تنهایی .در این شرایط حتما متوجه می شوید که آذوقه غذایی یک ماه سربازان را برای مهمانان در سفره چیدن چه معنایی دارد ؟

وارد منطقه عملیات مرصاد که می شوی نا خداگاه ذهنت به یاد منافقین می افتد ، که روزی به خیال رسیدن به تهران از آن جاده می گذشتند و سرانجام همه ی آنها در آن کمینگاه به اصطلاح نظامی قیچی شدند و بدنهایشان روزهای زیادی در همان جا جا گذاشته شد .

روبرو شدن با پهلوانی که واقعی باشد حس پهلوانی را به همراه دارد مانند زمانی که با رامین پهلوانی فرمانده تیپ مستقل 35 تکاور روبرو می شوی که می گوید :

به شهدا می گویم خیالتان راحت باشد ، اگر من به عنوان فرمانده این تیپ هستم همان احساس مسئولیتی که شما داشتید و آن پرچمی که در دستان شما بود و قرآنی که بر لب شما ذکر می شد و در قلبتان نهفته بود من نیز سعی می کنم به عنوان یک فرمانده همان آموزش را به این سربازان جوان بدهم.

وقتی به این دیار می آیی و به آخر سفر می رسی  اینبار دل کندن از این شهر و راویان جنگ سخت است دل کندن از تک تک روزهایی که در این مدت کوتاه از آن یاد شد و در جلوی دیدگانتان گذشت. 1 (20)