هیچوقت یادم نمیرود بلوار میرداماد را به سمت خیابان شریعتی رانندگی میکردم. وقتی به چراغ قرمز ۱۸۰ ثانیهایاش برخورد کردم عصبی شدم. تازه از محل کارم تعطیل شده بودم و خیلی خسته بودم.
داشتم دیالوگهای معمولم در مورد چراغ قرمزها و ترافیکهای تهران را زمزمه میکردم که کودکی رو به من کرد و گفت: «آقا فال میگیری» چند قدم آن طرفتر دخترک گلفروش با شاخههای لاله صدا زد: «آقا گل بخردیگه... خواهش میکنم». جملهاش تمام نشده بود که با غرور تمام، شیشه پنجره را بالا دادم تا صدایشان را نشنوم و مزاحم نشوند! وقتی چنین برخوردی را از من دیدند بیخیال شدند و رفتند سراغ راننده اتومبیل کناریام.
رنگ قرمز و مدل ماشین سبب شده بود تا از سایر ماشینها متمایز گردد.
پس از چند ثانیه دیدم پسرک فالگیر با صدای بلند گفت: «بچهها... بچهها بیایین علی کریمیه... بازیکن پرسپولیس...» در یک چشم به هم زدن، پنچ شش نفر از کودکان کار، دور ماشینش را گرفتند. من هم بیاختیار سرم را چرخاندم تا عکسالعمل علی کریمی را ببینم. او با لبخندی دنبالهدار از همه کودکان فال و گل و شکلات گرفت تا آنها را خوشحال کند. چراغ سبز شد و بچهها هنوز بیخیال کریمی نشده بودند. علی کریمی که با بوووووق ماشینهای پشت سرش مواجه شده بود، اتومبیلش را حرکت داد و بعد از چراغ قرمز، ماشینش را نگه داشت. من هم از روی کنجکاوی پشت سر جادوگر ایستادم.
کاپیتان پرسپولیسیها از ماشین پیاده شد و دخترک گلفروش را محکم بوسید و پسری که آدامس میفروخت را بغل کرد. امضا داد و تمام گلهای لاله گلفروش را خرید و چند فال حافظ هم گرفت. برایم عجیب بود. مگر میتوان باور کرد جادوگر که گاهی حوصله خودش را هم ندارد اینطور برخورد کند؟
دخترک گلفروش از فرط خوشحالی نمیدانست چکار کند و بالا و پایین میپرید. کریمی که دیگر نمیدانست چکار کند، با صدایی خشدار گفت: «بچهها باید بروم سر تمرین. دیرم شده.» خداحافظ... خداحافظ» کودکان کار نیز با تشویق چند ثانیهای علی کریمی... کریمی دوستت داریم، او را بدرقه کردند...
آخرین مطالب
- ■حمایت از خانوادههای بهزیستی و ایثارگران یک وظیفه ملی و فوری است
- ■نشست صمیمی با مددجویان بهزیستی در راستای حل مشکلات مددجویان در سرپلذهاب برگزار شد
- ■راز روشن ماندن چراغ علم ایران از نگاه شهید طهرانچی
- ■سردار فدوی: مسائل کشور فقط به دست خودمان حل میشود
- ■تهران برفی و بارانی میشود
- ■عراقچی تشریح کرد: پروژههای فروش نفت و گاز و سوآپ گاز با روسیه
- ■ساعت کاری بانکها از اول دی تغییر میکند
- ■ملاقات تاج با رئیس فیفا برای حل تنش بازی ایران-مصر
- ■حمایت علمی و مالی، مسیر اصلی ارتقای زندگی مددجویان سرپلذهاب است
- ■پرداخت کالابرگ دهکهای ۳ تا ۷ از هفته آینده
پربازدیدترین ها
- ■برگزاری مراسم باشکوه میلاد حضرت فاطمه زهرا(س) و روز زن در سپاه ناحیه سرپلذهاب
- ■قدردانی رئیس شبکه بهداشت و درمان شهرستان از بانوان به مناسبت میلاد حضرت فاطمه زهرا(س) و روز زن
- ■وقتی عشق قربانی اعتیاد میشود
- ■جهش روابط اقتصادی ایران و قزاقستان به سمت تجارت میلیارد دلاری
- ■ورزشگاهی که مانع هدر رفتن بودجه فوتبال میشود
- ■جشن میلاد حضرت فاطمه زهرا(س) و بزرگداشت روز مادر در تیپ ۷۱ ابوذر
- ■بررسی مسائل شیلات شهرستان؛ تأکید بر توسعه پایدار و رفع چالش کمآبی
- ■کشتهسازی رسانهای؛ سناریوی تکراری ایران اینترنشنال
- ■قدم به قدم با قویترین سامانه برفی در ۱۰ روز آینده +نقشه
- ■جانبازان ۷۰ درصد در سرپلذهاب تجلیل شدند
- ■جذابترین بارش شهابی آسمان ایران را امشب ببینید
- ■هکِ جگوار اقتصاد انگلیس را لرزاند
- ■راهاندازی بازارچه مرزی تیلهکو در اولویت
- ■چراغ سبز زلنسکی به امتیازات ارضی، آمریکا را به توافق امیدوار کرد
- ■از قهرمانان ووشو دانشجویان کشور، محمدحسین عظیمیراد و محمدرسول عسکری، استقبال شد
- ■اعتراف خبرنگار بیبیسی درباره بزک شخصیت اپوزیسیونی
- ■غول نفتی ایران با فناوری سبز دوباره متولد شد
- ■فقه روز | برگزاری مراسم ازدواج در ایام قمر در عقرب
- ■فرماندهان زنده در دل غزه؛ فهرستی که اسرائیل نتوانسته حذف کند
- ■چشم تهران به پاسکاری دولتی برای ساخت ورزشگاه خشک شد
ماجرای جالب علی کریمی و دخترک گلفروش
هیچوقت یادم نمیرود بلوار میرداماد را به سمت خیابان شریعتی رانندگی میکردم. وقتی به چراغ قرمز ۱۸۰ ثانیهایاش برخورد کردم عصبی شدم. تازه از محل کارم تعطیل شده بودم و خیلی خسته بودم.
داشتم دیالوگهای معمولم در مورد چراغ قرمزها و ترافیکهای تهران را زمزمه میکردم که کودکی رو به من کرد و گفت: «آقا فال میگیری» چند قدم آن طرفتر دخترک گلفروش با شاخههای لاله صدا زد: «آقا گل بخردیگه... خواهش میکنم». جملهاش تمام نشده بود که با غرور تمام، شیشه پنجره را بالا دادم تا صدایشان را نشنوم و مزاحم نشوند! وقتی چنین برخوردی را از من دیدند بیخیال شدند و رفتند سراغ راننده اتومبیل کناریام.
رنگ قرمز و مدل ماشین سبب شده بود تا از سایر ماشینها متمایز گردد.
پس از چند ثانیه دیدم پسرک فالگیر با صدای بلند گفت: «بچهها... بچهها بیایین علی کریمیه... بازیکن پرسپولیس...» در یک چشم به هم زدن، پنچ شش نفر از کودکان کار، دور ماشینش را گرفتند. من هم بیاختیار سرم را چرخاندم تا عکسالعمل علی کریمی را ببینم. او با لبخندی دنبالهدار از همه کودکان فال و گل و شکلات گرفت تا آنها را خوشحال کند. چراغ سبز شد و بچهها هنوز بیخیال کریمی نشده بودند. علی کریمی که با بوووووق ماشینهای پشت سرش مواجه شده بود، اتومبیلش را حرکت داد و بعد از چراغ قرمز، ماشینش را نگه داشت. من هم از روی کنجکاوی پشت سر جادوگر ایستادم.
کاپیتان پرسپولیسیها از ماشین پیاده شد و دخترک گلفروش را محکم بوسید و پسری که آدامس میفروخت را بغل کرد. امضا داد و تمام گلهای لاله گلفروش را خرید و چند فال حافظ هم گرفت. برایم عجیب بود. مگر میتوان باور کرد جادوگر که گاهی حوصله خودش را هم ندارد اینطور برخورد کند؟
دخترک گلفروش از فرط خوشحالی نمیدانست چکار کند و بالا و پایین میپرید. کریمی که دیگر نمیدانست چکار کند، با صدایی خشدار گفت: «بچهها باید بروم سر تمرین. دیرم شده.» خداحافظ... خداحافظ» کودکان کار نیز با تشویق چند ثانیهای علی کریمی... کریمی دوستت داریم، او را بدرقه کردند...